February 20, 2016
همهچی با نقشه منطبق شده بود.
ساعت سهی ظهر که کلاسم تموم شد تصمیم گرفتم به آپارتمان لیسا برم. البته که اون خودش نباید توی آپارتمان باشه!.
ساعت سه همهی کلاس هامون تموم میشه اما لیسا و همتیمی هاش تمرین دارن. اون ها هفتهی بعدی قراره یه اجرای بزرگ توی یه مسابقهی استعداد یابی داشته باشن. پس امروز لیسا از ساعت سه تا حداقل طرف های شب به خونهی خودش نمیره.
و این جا من دست به کار میشم.
گرفتنِ کلید آپارتمان خیلی سخت بود. فکر کنین کل روز سعی داشتم دست ببرم توی کیف لیسا و کلید رو پیدا کنم.
و اون هر بار مچ من رو گرفت.بار اول که گفتم " اوه! این کیف توئه لیسا؟"
برای بار اول لیسا به رفتار عجیبم ابرو بالا " آره جنی کیف منه قراره کیف کی باشه؟"
خندهی هول هولکی ای کردم " هاه! چه جالب فکر کردم کیف خودمه"
لیسا برگشت و یه نگاهی به کیف من انداخت. و همون موقع از خجالت آب شدم. کیف اون لعنتی هرچی که بود کیف من دقیقا برعکس بود. کیف اون یه شونه ای و مال من کوله پشتی، مال اون مشکی بود و مال من بنفش، دیگه به دیوونگیم پی برد!.
بار دوم قبل ناهار بود که قرار بود با هم به کافه تریا بریم.
چشم هام رو درشت کردم و بلند گفتم " یااا لیسا کیفت بهنظر خیلی سنگینه، میخوای برات بیارمش؟"
لیسا با لبخند کیفش رو نگاه کرد و گفت " اتفاقا امروز فقط دو سه تا جزوه و کتاب آوردم، ولی کیف تو حتما خیلی سنگینه چون میخوای مستقیم بری کتابخونه"
سریع جواب دادم " آره دقیقا! اشتباه گفتم! کیف من سنگینه ! "
لبخند لیسا محو شد و گیج شده نگاهم کرد.
وای جنی خیلی خنگی!.
" یعنی منظورم اینه که کیفم سنگینه میخوای تو بگیریش؟ "
نیاز داشتم همونجا با دو دست بزنم توی سرم و موهای خودم رو بکشم. هر بار بدتر سوتی میدم.
اما لیسا همون لحظه زد زیر خنده. داشت به صورتم قهقهه میزد. چهطور جرئت میکنه؟
" کیم جنی خیلی بامزه ای!"
دوباره خندید و سرش رو تکون داد" چرا امروز عاشق کیفم شدی؟ باشه بیا بگیرش و کیف خودت رو بده"
میخواستم بگم عاشق خودت شدم احمق، اما فقط سر تکون دادم و کیفش رو گرفتم.
کیفتم رو روی شونهش گذاشت و گفت " لعنتی واقعا سنگینه"
و بله، اینطوری کلید رو گرفتم.
_____________
وارد آپارتمان لیسا شدم و در رو پشت سرم قفل کردم.
YOU ARE READING
Jennie's Notes ( A JENLISA FANFICTION)
Fanfictionروزی که برای اولین بار چشم هام روی اون دختر فرود اومد زندگیم متوقف شد. اون بهم لبخند زد و به همین سادگی رنگ ها برام شروع به ساخته شدن کردن، روی دنیای تاریکِ من یه رنگین کمون بلند کردن. هرچند همینکه شروع به صحبت با همون دختر کردم فهمیدم اون با تموم...