⁰⁵ Robbie

34 10 2
                                    

چشمام رو باز کردم.
از روشنایی بیرون معلوم بود که صبح شده.
میخواستم تکون بخورم ولی بخاطر بسته بودن دستام نمیتونستم.
نمیدونم چقدر گذشته بود که یه نفر اومد تو.
-بهم گفتن دیشب میخواستی فرار کنی.
لباسایی که دستش بود رو روی میز گوشه چادر گذاشت.
-هروقت خواستی راه بیای و فهمیدی ما هم طرف توییم یه نفر بیرون هست صداش کن میاد دستات رو باز میکنه.
خواست بره بیرون.
+تو تام هستی، اره؟
برگشت سمتم.
تام-اره.
پوفی کشیدم.
+رابی. اسمم رابیه.
تام-اینو به عنوان یه پیشرفت درنظر میگیرم. رابی..
+بازم کن. فرار نمیکنم دیگه.
خنده‌ای کرد.
سمتم اومد و روی تخت نشست و شروع کرد باز کردن دستم.
تام-امیدوارم دوباره بخاطر اینکه فرار کنی همچین چیزی نگفته باشی. هیچ وسیله‌ای نداری و مطمئنن میدونی من ازت قوی ترم.
دستام باز شد و روی تخت نشستم.
مچ هردوتا دستام کبود شده بود و بخاطر پوست سفیدم حتی بیشترم خودشو نشون میداد.
مچ دستام رو گرفتم و یکم ماساژشون دادم.
+حرف از قوی تر بودن نزن وقتی نقطه ضعف داری.
از رو تخت بلند شد.
تام-اسمم به زور بلدی بعد حرف از نقطه ضعف میزنی؟؟
+تازه آشنا شدن نداره. همه‌ی پسرا یه نقطه ضعف مشترک دارن.
به وسط پاهاش نگاه کردم.
خنده‌ای کرد.
تام-از چیزی ک فک میکردم پررو تری. وقتایی که خواب بودی قابل تحمل تر بودی.
+وقتایی؟!
تام-دو روز گذشته. داروهای اون پیرمرد خوب کار میکنن.
+دو روز گذشته؟؟
تام-فک میکنی اگ مطمئن نبودم پاکی بازت میکردم؟
+هرچی...
تام-پاشو و لباساتو عوض کن میبرمت پیش بقیه.
از روی تخت بلند شدم و سمت میزی ک لباسا روش بود رفتم.
بدون توجه به تام شلوارک و نیم تنه‌م رو کندم و لباسای روی میز رو برداشتم.
تام-به لباس زیر باور نداری نه؟
+فقط یه سری تیکه پارچه اضافه برای شستن میشن. بدون لباس زیرم میشه لباس پوشید.
تام-خیلی همه‌ی جوانب رو درنظر میگیری.
+فقط حوصله کار اضافه ندارم. نمیخوام بخاطر تایم اضافه‌ سر شستن دوتا تیکه لباس اضافه حواسم پرت شه و بمیرم.
یه شلوار جین مشکی و یه تاپ سفید بود.
پوشیدمشون و سمت تام برگشتم.
داشت نگام میکرد.
+خون دماغ نشی.
خنده‌ای کرد.
تام-دنبالم بیا
از چادر بیرون رفت.
دنبالش رفتم.
سمت چادری که شب اول برده بودنم رفتیم.
خودش اول وارد شد و منم پشتش رفتم.
غیر کسایی ک میشناختم یه دختر دیگه هم پشت میز نشسته بود.
تام سمت تنها صندلی خالی‌ای که بود رفت و نشست.
جلوی میز و همه‌شون وایساده بودم.
+محاکمه میخواین بکنین مگه؟
-اسمت چیه؟
زن مسنی که اگه درست یادم باشه اسمش تیلور بود گفت.
نگاش کردم و چیزی نگفتم.
تام-اسمش رابیه.
تیلور-تاحالا کسی رو دیدی که زنده باشه؟
+شما یه گردنبند ازم گرفتین. پسش بدین تا باهاتون همکاری کنم.
بتانی-تو یه گردنبند پیش من داری. باهامون همکاری کن تا بهت بدمش.
+بدون گردنبد کاری نمیکنم
بتانی-کاری نکنی از گردنبند خبری نیست.
با لبخند پیروزمندانه‌ای نگام میکرد.
+خیلی خب. چی میخواین؟
تیلور-تاحالا کسی رو زنده دیدی؟
+نه
تیلور-چند وقته تنها داری میچرخی؟
+از وقتی یادم میاد
بتانی-درست جواب بده.
بتانی رو نگاه کردم و با لحن محکم تری حرفم رو تکرار کردم.
+از وقتی یادم میاد.
تیلور-چه کارایی میتونی انجام بدی؟؟
+کشتن.
گفتم و با حالت جدی‌ای یه دور همه‌شون رو نگاه کردم.
-امروز نوبت ماعه بریم اطراف رو بگردیم. من میبرمش بعد گزارشش رو میدم.
سمت دختری ک برای اولین بار میدیدمش برگشتم.
برعکس بقیه کسایی ک توی اتاق بودن تن صداش بالا نبود و صدای لطیفی داشت.
موهاش نارنجی بود و کک و مک‌هاش صورتش رو زیباتر میکرد.
لیام-خواست فرار کنه یه تیر تو پاش بزن بعد برش گردون.
بتانی-فرار نمیکنه نگران اونش نباشین.
تیلور-خیلی خب پس حله. تو با جسی و گروهش میری. بزا ببینیم چقد کارت خوبه.
از جاهاشون بلند شدن. دختر مو نارنجی سمتم اومد.
جسی-دنبالم بیا.
چیزی نگفتم و قبل از بقیه کسایی ک توی چادر بودن ازش خارج شدیم.
جسی-اسمت رابیه؟؟
+اره.
جسی-اسم واقعیته یا همینجوری یه چیزی پروندی؟
+اسم خودمه.
جسی-رابی صدات کنیم خوبه پس؟
+اره.
جسی-منم جسیم. میتونی جس صدام کنی. اگه راحتی.
چیزی نگفتم.
جسی-خیلی خب رابی. چیکارا میتونی بکنی؟ غیر کشتن.
+رانندگی.
جسی-اومم... شاید بشه ازش استفاده کرد. فعلن راننده داریم ولی.
وارد یکی از چادرا شدیم.
دو تا دوختر و دوتا پسر توی اتاق بودن و داشتن از روی اسلحه هایی که روی میزا بود وسیله برمیداشتن.
جسی-وسایلی که میخوای رو بردار.
وسایلی که روی میزا بود رو نگا کردم.
انواع اسلحه‌ها چاقو‌ها و چیز میزای دیگه.
یه کلاگ ۱۹ و اسمیت و وِسون مدل ۵۰۰ برداشتم و دو طرف شلوارم گذاشتم.
یه چاقو از روی میز برداشتم و تیشرتی که تنم بود رو از نصف پاره کردم.
تیکه پارچه اضافه رو دو تیکه کردم و هرکدوم رو دور یکی از مچام بستم.
دیدن کبودی های دور دستم حس خوبی نمیداد.
سمت جسی برگشتم.
+چوب بیسبالم. میخوامش.
جسی-وسایلات همه دست بتانیه.
از چادر خارج شد.
دنبالش رفتم.
چادری که بتانی توش میموند رو بهم نشون داد.
سمت چادر رفتم.
با وارد شدنم سرش رو از کاری ک داشت میکرد بلند کرد و نگام کرد.
بخاطر عینکی ک زده بود قیافه‌ش خیلی عوض شده بود.
خوشگل شده بود.
بتانی-چیه؟
+چوبم... میخوامش.
به یه گوشه‌ی چادر اشاره کرد و سمتش رفتم.
چوب رو برداشتم.
سمت میزی که بتانی داشت پشتش کار میکرد رفتم.
چوب رو روی میز گذاشتم و سمت دختر رفتم.
+گردنبندم.
دستم رو سمتش دراز کردم.
از بالای عینکش نگام کرد. بدون اینکه چیزی بگه دوباره سر کارش برگشت.
دستم رو سمت یقه لباسش بردم و گرفتم و برگردوندمش سمت خودم.
+گردنبندمو بده تا یه بلایی سرت نیاوردم.
دستم رو با فشار از رو یقه‌ش جدا کرد.
بتانی-فقط یه بار دیگه دستت بهم بخوره اونموقع خودم با دستای خودم اون گرنبند رو خورد میکنم.
برگشت سر کارش.
پوفی کشیدم.
چوب بیسبال رو از روی میز برداشتم و از چادر بیرون رفتم.
جسی رو از دور دیدم ک کنار یکی از جیپا وایساده بود.
با دیدنم دستش رو برام تکون داد.
سمتش رفتم.
جسی-برو بشین میخوایم بریم.
چیزی نگفتم و پشت جیپ رفتم و پیش سه نفری ک نشسته بودن نشستم.
دروازه ها رو باز کردن و ماشین شروع کرد حرکت کردن.
بعد خارج شدن ماشین دروازه ها بسته شد.
+فقط ماییم که میریم؟
دختری که نزدیکم نشسته بود سمتم برگشت.
-هر سه روز یه بار یه گروه برای گشتن اطراف میرن. زامبی هایی ک نزدیکن رو میکشن. غیر اون دو یا سه هفته یه بار بیرون میریم برای دنبال چیز میز گشتن.
-دوتا گروه میمونن و سه تای دیگه تقسیم میشن
پسر روبه‌روم حرفای دختر رو ادامه داد.
-یه گروه دنبال غذا میره. یه گروه دنبال اسلحه و گروه اخرم دنبال لباس و یه سری خرت و پرت دیگه. اگرم بین راه کسی رو میدا کنن میارنش.
-تو اولین کسی هستی که بعد شش ماه پیدا کردیم. زیاد جاهای دور نمیریم. ولی فک نمیکردیم این اطراف کسی زنده مونده باشه‌.
چیزی نگفتم.
-اوه راستی، من آسترم!
پسر روبه‌روم گفت.
آستر-اینام جیکوب و سوزانن. دختر پشت فرمونم مارینه.
+رابی..
آستر-خوشبختم.
در جوابش سرم رو تکون دادم و دیگه چیزی نگفت.
جسی-چندتا زامبی جلومونن اماده شین‌.
از جام بلند شدم تا راحت تر بتونم ببینم. تو فاصله‌ی چند متری از ماشین نزدیک ۱۰ یا ۱۵ تا زامبی بودن.
لبخندی زدم و دسته چوبم رو محکم تر گرفتم
قبل اینکه ماشین وایسه ازش بیرون پریدم و سمت زامبیا دویدم...

ووت و کامنت فراموش نشه♡

Death Time RomanceWhere stories live. Discover now