Robbie
مردی که جلوی ورودی بار بود با دیدن بتانی لبخندی زد و بدون گفتن چیزی در رو برامون باز کرد و وارد شدیم. از پلهها پایین رفتیم و وارد بار شدیم. جمعیت از چیزی که فکر میکردم بیشتر بود. ناخودآگاه دست بتانی رو گرفتم که برگشت سمتم و لبخندی زد.
بتانی-آخر هفتهها همیشه همینجوریه.
بتانی از بین جمعیت سمت جایی که میخواست میرفت و منم با خودش میکشید. بعد از گذشتن از بین جمعیتی که یه جا جمع شده بودن و مشغول رقصیدن بودن به میزای ویایپی رسیدیم. بتانی وسطترین میز رو بهم نشون داد و سمتش رفت.
بتانی-همه قبل ما رسیدن.
به میز که رسیدیم بچهها یکم جمعتر نشستن و ما هم بهشون ملحق شدیم.
دیوید-به به رابی خانوم!! بالاخره زیارتتون کردیم!
خندهای کردم.
مکس- دلمون برات تنگ شده بود.
+منم دلم براتون تنگ شده بود.
دنیل-اَه اَه... دماغ درازشو نگا.. به یکی بگو ندونه... آخه ما که همه میدونیم دلت فقط برا بتانی تنگ شده.
+اتفاقا برا تو یکی دلم خاص تنگ شده بود.
خندهی خجالتیای کرد و از خندهش منم خندیدم. سمت بتانی چرخیدم که لبخندی بهم زد.
هنری-چه خبرا؟ اون بیرون چطوره؟
+همونطور که بود... غذا.. خواب و زامبی
دیوید-اونجام از کمپ میزنی بیرون بری بگردی؟
همه با تعجب سمت دیوید برگشتن.
بتانی-چی؟!!
+تو از کجا میدونی؟
دیوید-از بچههای جسی شنیدم...
بتانی-تو از کمپ میزدی بیرون؟؟
سمتش برگشتم.
+بعضی وقتا...
آروم گفتم که عصبانیت بتانی بیشتر شد.
بتانی-دیوونهای؟؟ میدونی چقدر اون بیرون خطرناک بود؟؟ اگه قرار بود هرکی هرجا میخواد بره دیگه کمپ نمیزدیم که!!!
دنیل-رئیس بتانی برگشته!
دنیل با هیجان گفت و بعد ضربه آرومی که آرتور به پاش زد با ناراحتی ببخشید آرومی گفت.
+حواسم بود...
بتانی-حواست بود که بود... اتفاق حواس جمعی سرش نمیشه.. اگه بلایی سرت میومد چی؟؟
+هی هی هی! هرچی بوده برای قبل بوده همه گذشته... الان سالم و سرحال اینجام...
بتانی-بازم... اگه اتفاقی میوفتاد...
هنری-آروم باش بتانی... اتفاقی نیوفتاد... الانم که دیگه گذشته و رابی دیگه ازین کارا نمیکنه...
سمتم برگشت.
هنری-مگه نه؟
+عاا اره اره... دیگه همچین کاری نمیکنم!
بتانی نگام کرد.
+قول...
باشهی آرومی گفت. سمت دیوید برگشتم.
+شادی و ماجراجویی مارو از ما گرفتی.
بتانی با اخم سمتم برگشت. خندهای کردم.
+شوخی بود! شوخی!!
بتانی-به تام میسپرم یه نفر رو برای مراقبت ازت بزاره.
+بیخیال بتی!!
مکس-خیلیخب خیلیخب این دعواهای عاشقانهتون رو بزارین برای وقتی که تنهایین. بیاین یکم خوشبگذرونیم.
دنیل-بقیه بچهها هم اومدن.
بلند شد و سمت جمعیت دست تکون داد. با دیدن بقیه بچهها که سمتمون میومدن از جام بلند شدم و سمتشون رفتم که سوزان و مارین سمتم اومدن و بغلم کردن.
سوزان-رابیی!!!
مارین-دلمونن کلیی برات تنگ شده بود.
+منم همینطور.
وقتی ازم جدا شدن سمت جیکوب رفتم.
جیکوب-سلام.
لبخندی بهش زدم و بغلش کردم.
دنیل-اون وقت من فکر کردم دلت برای من خاص تنگ شده.
خندهای کردم و از جیکوب جدا شدم و دستم رو دور دستش حلقه کردم.
+خودتو با دوستپسرم داری مقایسه میکنی واقعا؟؟
دنیل خندهای کرد و ادای تعجب کردن درآورد.
دنیل-خدای من! پس بتانی چی؟؟ رابی چطور تونستی؟؟
و الکی زد زیر گریه که همه خندیدن. آستر سمتمون اومد و منو از جیکوب جدا کرد.
آستر-خیلی خب بسه دیگه! اندازه کافی به دارایی من دست درازی کردی! برو پیشِ برای خودت.
جیکوب رو نگاه کردم که قرمزیش به خاطر حرف آستر حتی تو نور کم سالن هم معلوم بود و خندهای کردم.
+خیلیخب خیلیخب... شما مرغعشقا میتونین همو داشته باشین.
آستر-یهجوری میگه انگار خودش اصلا اینجوری نیست.
خندیدم و شونهای بالا انداختم. رفتیم و سر جاهامون پیش بقیه نشستیم که متوجه نبود جسی شدم.
+جسی کجاست؟
مارین-گفت کار براش پیش اومده و نمیتونه بیاد. گفت بهت بگیم بعدا حتما میاد که ببینتت.
+آخر هفته؟ چیکار میکنه مگه؟
سوزان-باور کن ماهم نمیدونیم... هیچکی نمیدونه.
سمت بتانی برگشتم که شونه بالا انداخت.
ارتور-بتانی حتی اگه بدونه هم نمیگه.
بتانی-قرار بود بازی کنیم نه؟؟ بیاین شروع کنیم پس.
سمتش برگشتم و لبخند پیروزمندانهای بهم زد. خوب موضوع رو عوض کرد.
آستر-چه بازی کنیم؟
دیوید-بهترین بازی برای اینجور مواقع جرعت حقیقته...نیست؟
دنیل-من که موافقم..
+میتونیم چندتا قانون اضافه کنیم. مثلا اگه کاری رو نمیخواین بکنین یا سوالی رو نمیخواین جواب بدین بجاش یه شات برید بالا، ولی بیشتر از سهتا پشت هم نمیشه. میتونین جرعت و حقیقت رو باهم عوض کنین ولی بعد عوض کردن باید حتما انجامش بدین. از هرکسی که میخواین میتونین بپرسین نمیخواد بطری یا چیزی بچرخونیم. و اینکه از هرکسی فقط یه بار هرسوال رو میشه پرسید. قبوله؟
مکس-واقعا تو این چیزا خوبی.
+عاام.. پارتی زیاد میرفتم... خب..
چندتا از شاتهای روز میز رو پر کردم.
+کی شروع میکنه؟
میا-من... رابی، جرعت یا حقیقت؟
+حقیقت
میا-تا کی میخوای بمونی؟
+یه ماه...ولی اگه تو بخوای بیشتر هم میتونم بمونم عزیزم.
و چشمکی بهش زدم.
میا-نه هرچی کمتر بهتر.
خندهای کردم.
+خیلی خب نوبت منه... میا
با تعجب سمتم برگشت. منتظر نگاش کردم تا بین جرعت و حقیقت یکی رو انتخاب کنه.
میا-حقیقت.
+عضو بدن مورد علاقهات از هنری؟
میا-چیی؟؟
تقریبا با داد گفت که همه زدن زیر خنده.
+اینجوری تو جرعت حقیقت سوال میپرسن عزیزم!
بتانی با آرنجش آروم به پهلوم زد و سمتش برگشتم.
+خودش شروع کرد.
سمت میا که هنوز درگیر جواب دادن یا ندادن بود برگشتم و یکی از شاتها رو سمتش هول دادم.
+راحت باش عزیزم. نمیخوای جواب بدی میتونی بخوری.
میا اخمی کرد و شات رو برداشت و همهش رو تو یه بار سر کشید که جیغ و سوت زدنای همه بلند شد. شات خالی رو که روی میز گذاشت پر کردم و سمتش برگشتم.
+نوبت توئه.
میا-رابی...عضو بدن مورد علاقهت از بتی؟
با حرص گفت و خندهای کردم.
+آروم کوچولو... شاید من میخواستم جرعت انتخاب کنم.
دیوید-هی بیخیال ماهم اینجاییم مارم راه بدین.
میا-دیگه پرسیدم.. جواب بده.
یکی از شاتای روی میز رو برداشتم و سر کشیدم.
+به نفع خودتونه که ندونین... خیلی خب.. جناب مارم راه بدین دیوید... جرعت یا حقیقت؟
دیوید-حقیقت.
+عاامم...مسخرهست ولی چون فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه... تو این جمع از کی بدت میاد؟
دیوید-خب این که معلومه دنیل!
گفت و دنیل یکی محکم توی سرش زد.
دیوید-برای همیناس که ازت بدم میاد دیگه.
دنیل خندهای کرد.
دنیل-احساسمون دوطرفهست عشقم.
دیوید-خدای من! پس یعنی وقتشه بریم سر خونه زندگیمون؟
دنیل دستاشو روی دهنش گذاشت و هینی کشید.
دنیل-این یه خاستگاریه؟؟
ارتور-مسخره بازی بسه!
همه زدن زیر خنده.
دیوید-باشه باشه... عاامم.. مارین.
مارین-جرعت... شما با حقیقتهاتون خیلی حوصله سربرین.
دیوید سمت یکی از کسایی که داشت وسط سالن میرقصید کرد و طرف رو نشون داد.
دیوید-برو و با اون یارو برقص... و منظورم از رقص فقط رقص عادی نیست.
مارین-با کمال میل!!
بلند شد و با جیغ و تشویقای بچهها سمت وسط سالن و اون فرد رفت و شروع به رقصیدن کرد که باعث حتی بلندتر شدن جیغامون شد.
مکس-واو!! واقعاا بلده چجوری برقصه!
مارین بعد چند دقیقه رقصیدن و حرکتای دیگه بالاخره از جمعیت جدا شد و برگشت.
سوزان-دخترر گل کاشتیی.
مارین-معلومه!!
گفت و تکون کوچیکی به موهاش داد. سر جاش نشست. نفسی تازه کرد و سمت ارتور برگشت.
مارین-آرتور...
آرتور-حقیقت.
مارین-نیکنیمی که دوست داری دنیل موقع سکس بهت بگه؟
دنیل سریع قرمز شد و سرش رو پایین انداخت که سوتای ما بلند شد.
+فکر نمیکردم انقدر سریع بخواین وارد این بخش از بازی بشین.
مارین-کیف بازی به همیناشه.
ارتور یکم موند و بعد یکی از شاتهارو سر کشید.
دیوید-شرط میبندم ددیئه.
دنیل دوباره یکی تو سرش زد.
دنیل-خفه شوو!!!
آستر-مطمئن شدیم که ددیئه!
دنیل دستاش رو روی صورتش گذاشت و جیغ کوچیکی زد.
دنیل-ازتون متنفرم.
همه خندیدن.
آرتور-آستر...
آستر-حقیقت.
آرتور-تابحال خواب سکسی دربارهی جیکوب دیدی؟
+عووووه!! هیچوقت فکر نمیکردم همچین چیزی رو از آرتور بشنوم.
بتانی-آرتور اگه تو جو بازی بیوفته همه رو درو میکنه.
آستر بدون ثانیهای درنگ یکی از شاتهارو برداشت و سرکشید.
آستر-مطمئن بودم همچین سوالی میپرسی.
سمت جیکوب برگشتم و چشمکی بهش زدم که زیر لب "خفهشو"یی بهم گفت.
آستر-مکس...
مکس-حقیت.
آستر-دلت میخواست جای اون مردی باشی که مارین باهاش رقصید؟
مکس بعد چند لحظه صبر کردم یکی از شاتهارو برداشت و سر کشید که جیغ و سوت همه بلند شد.
مکس-بتانی...
بتانی سمت مکس برگشت.
مکس-جرعت یا حقیقت؟
بتانی بعد یکم فکر کردم حقیقت رو انتخاب کرد.
مکس-رابی تو تخت کارش خوبه؟
بتانی با تعجب مکس رو نگاه کرد ک همه زدن زیر خنده.
دنیل-باورم نمیشه همچین چیزی از بتانی پرسیدی.
بتانی دستش رو سمت یکی از شاتها دراز کرد و برش داشت.
+عزیزم چرا فقط بهشون نمیگی چقدر عالیم؟
بتانی خفهشوی بلندی گفت و شات رو سر کشید.
بتانی-دنیل...جرعت یا حقیقت؟
دنیل-حقیقت.
بتانی-مسخرهترین چیزی که سرش با آرتور قهر کردی؟
دنیل پوفی کشید و یکی از شاتهای روی میز رو برداشت و سر کشید.
دیوید-هی پسر... اینکه سر نگرفتن بوسه شببخیر با آرتور قهر کردی داستان بدی نیس ک بخوای بخاطرش یه شات بخوری.
دنیل با عصبانیت سمت دیوید برگشت.
دنیل-امشب برای خودت بهتره که با چشم باز بخوابی.
دیوید خندهای کرد و شونه بالا انداخت که دنیل یکی دیگه توی سرش زد.
دیوید-آخخخ.... میشه یکی جاشو با من عوض کنه... یکم دیگه اینجا بشینم جمجمهم شکافته میشه.
هنری-بشین سر جات حقته.
دیوید پوفی کشید و دعای قهر کردن در آورد.
دنیل-رابی.
+حقیقت.
دنیل-آخرین باری که سکس داشتی؟
بتانی هینی کشید که باعث خنده همهمون شد.
+پریشب
بتانی سریع سمتم برگشت.
بتانی-میتونستی فقط یه شات بخوری.
+کیفش کجاست اون وقت عشقم؟
لبخندی بهش زدم که اخم کوچیکی کرد و روشو ازم گرفت. دستم رو روی پاش گذاشتم و فشار کوچیکی دادم که دوباره سمتم برگشت.
+هنری...
هنری-حقیقت
+از کی از میا خوشت اومد؟
هنری-تقریبا از اون موقع که اولین بار همو دیدیم؟
آستر-عوووو... عشق در نگاه اول!!
هنری خندهای کرد و سر تکون داد.
سمت بتانی که هنوز داشت نگام میکرد برگشتم و بهش لبخند زدم.
هنری-دیوید.
بتانی اخمای توهمش رو باز کرد و دوباره صاف نشست و دستش رو روی دستم گذاشت و گرفتش.
دیوید-جرعت.
هنری-برای مکس لپدنس برو
دیوید و مکس همزمان و با داد "چی"ای گفتن که باعث خندهی همهمون شد.
مکس-چرا همهش من؟؟
دیوید پوفی کشید و از جاش بلند شد
مکس-برا چی بلند میشی؟؟ جان جدت یه شات بده بالا.
دیوید-نه نه مرده و حرفش. بعدشم من بهترین لپدنسهارو میرم عشقم نگران نباش پشیمون نمیشی.
مکس-نه نه نهه.... یکی یه شات بده بهش توروخداا!!
دیوید بدون توجه به حرفای مکس سمتش رفت و شروع به رقصیدن جلوش کرد و کل مدت جیغایی که مکس میزد بین خندههای ما گم میشد. دیوید بالاخره که رقصیدنش تموم شد برگشت و سرجاش نشست و مکس عین مردهها وا رفت.
دیوید-کیف کردی عزیزم؟؟ دفعه برات خدمات ویایپیهم میرم.
مکس جیغی زد.
مکس-ترجیح میدم بمیرم.
گفت و همهمون بهش خندیدیم
دیوید-عاامم... جیکوب.. جرعت یا حقیقت؟
جیکوب-حقیقت.
دیوید-اسم عشق اولت؟
جیکوب سرش رو پایین انداخت و همه یهو ساکت شدن. حتی خود دیوید هم متوجه بجا نبودن سوالش شد و این دفعه خودش قبل دنیل یکی تو سر خودش زد. ولی قبل اینکه بتونه چیزی بگه جیکوب زودتر حرف زد.
جیکوب-آستر...
همه با تعجب سمتش برگشتن.
آستر-چی؟
جیکوب-اسم عشق اولم... آستره...
آستر-من عشق اولتم؟!!
دیوید-تنها دلیلی که باعث میشه عشق اولش نباشی اینه ک فقط به آسترها جذب بشه که مگه احتمالش چقدر میتو–
با ضربهای که دنیل بهش زد ساکت شد.
جیکوب-اره. تویی...
آستر-خدای من....
آستر ارنجاش رو روی پاهاش گذاشت و سرش رو بین دستاش گرفت.
آستر-اصلا فکرشم نمیکردم....
دنیل-اگه میخواین برین به کارای دیگهای برسین عذرتون کاملا موجهه.
آستر سمت جیکوب چرخید.
آستر-آره فکر کنم واقعا بهش نیاز دارم.
چند ثانیه گذشت. کسی چیزی نمیگفت که آستر نفس عمیقی کشید و صاف نشست.
آستر-خیلیخب ادامه بدیم.
سوزان-به نظرم بهتره که امشب یه جای دیگه بمونی جیکوب.
آستر-فکر کن یه درصد بزارم.
سوزان دستاش رو به معنی تسلیم بالا برد و خندهای کرد.
جیکوب سرفهای برای صاف کردن جلوش کرد و یکم خودش رو جمع و جور کرد.
جیکوب-دنیل...
دنیل-این دفعه جرعت...
جیکوب شروع به فکر کردن کرد که مارین سمتش رفت و چیزی تو گوشش زمزمه کرد. جیکوب خندهای کرد و سمت دنیل برگشت.
جیکوب-با مارین بادی شات برو.
دنیل با تعجب مارین رو نگاه کرد.
مارین-من کاملا اوکی هستم.
و لبخند مثلا معصومانهای زد.
دنیل خواست یکی از شاتهای روی میز رو برداره که دیوید جلوش رو گرفت.
دیوید-بیخیال بابا تو که درهرحال قراره یه شات بخوری پس فقط جرعتت رو انجام بده...
دنیل دست دیوید رو کنار زد.
دنیل-نیاز دارم فردا بتونم راه برم.
گفت و قبل اینکه کسی اعتراضی بتونه بکنه شات رو سر کشید.
دیوید-قانع شدم.
گفت و همه زدن زیر خنده.
دنیل-سوزان... جرعت یا حقیقت.
سوزان داشت فکر میکرد که با دیدن قیافهی "لطفا جرعت رو انتخاب کن" دنیل خندهای کرد.
سوزان-جرعت.
دنیل-با مارین بادی شات برو.
با قیافهی مفتخر طوری مارین رو نگاه کرد.
مارین-من که گفتم مشکلی ندارم.
بلند شد و روی میز دراز کشید. سرش سمتی که دنیل نشسته بود، بود. چشمکی به دنیل زد.
سوزان یکی از شاتهارو برداشت و بعد بالا زدن لباس مارین شات رو روی شکمش خالی کرد و در عرض چند ثانیه همهش رو خورد. مارین از روی میز بلند شد و تعظیمی کرد و سر جاش نشست.
سوزان-خوب چیزی رو از دست دادی جناب دنیل.
دنیل-کون خودمو نجاب دادم خانم سوزان.
گفت و همه خندیدیم.
سوزان- رابی..
+فکر کنم نوبت جرعت منه..
سوزان-بتانی رو ببوس.
+عاامم...
سمت بتانی برگشتم و نگاش کردم. اشکالی نداشت اگه انجامش بدم؟ بیخیالش شدم و خواستم یه شات بردارم که بتانی منو کشید سمت خودش و لباش رو گذاشت رو لبام. صدای جیغ و سوتهای بچهها از تو شوک درآوردم. بتانی داشت مثل همیشه میبوسیدم. بدون اینکه توجه کنه جلوی بچههاییم و دقیقا مثل موقعهایی که تنهاییم. دستام رو دو طرف صورتش و کنترل بوسهمون رو دست گرفتم و عمیقترش کردم. مطمئنم هرچقدر هم بگذره نمیتونم از این لبها خسته بشم. نمیدونم چقدر گذشت تا بالاخره یکی منو عقب کشید و از بتانی جدا شدم.
میا-بسه دیگه.
گفت و دستش رو از اول شونهم برداشت.
مکس-باورم نمیشه چند دقیقه داشتم میکاوت کردن این دوتا رو نگاه میکردم.
دیوید-مهم تر اینکه بتانی پیشقدم شد.
آستر-اوکی ولی رابی واقعا کیسر خوبیه.
دنیل سمت آستر برگشت.
دنیل-آرهه!!! توهم فهمیدی؟؟؟
بتانی-بس کنین!
همه ساکت شدن. خندهی ریزی کردم.
+مثل اینکه هنوزم ازت حساب میبرن.
بتانی سمتم برگشت و اخمی کرد که منم ساکت شدم.
دنیل-خودت هم حساب میبری.
+هعیی... تو چه میدانی از درد من
ادای ناراحتی درآوردم که همه خندیدن.
+اوکی... دنیل.
دنیل-ایباباا... چرا همهش من... حقیقت
+به شخصه دوست دارم اذیتت کنم... پوزیشن مورد علاقهت؟
با دیدن چشمای دنیل که چهارتا شد خندهای کردم. خواست یکی از شاتا رو برداره که جلوش رو گرفتم.
+هی هی این اخرین شات پشت همته.. نمیخوای یکم بیشتر بهش فکر کنی؟؟ اگه نمیخواد دفعه بعد بگم عملی علاقهتو نشون بده بهتره الان بگیش.
لبخندی بهش زدم.
+مگه نه؟
دنیل چند لحظه نگام کرد و بعد شات رو زمین گذاشت.
دنیل-فاک یو.
خندهای کردم.
+هروقت که بخوای عزیزم.
دنیل صاف نشست و یکم فکر کرد.
دنیل-عامم... پوزیشنی که دوست دارم... اونیه که بتونم صورت آرتور رو ببینم...... موقع... انجام دادنش....
با تمومشدن حرفش عوووو کشیدنا همه شروع شد. خندهای کردم
+دیدی اونقدرام سخت نبود؟
دنیل هم خنده ای کرد.
دنیل-نفر دوم لیست کشتارم بعد دیوید تویی
شونه بالا انداختم
+میتونی امتحان کنی..
دنیل-خیلیخب... من باید بپرسم....——————————
بتانی-کلی مراقب باش خب؟؟ الکی ادای بلدا و قهرمانارو در نیار که هی زیاد زامبی بکشی... اگه جایی خیلی زیاد بودن فرار کن. اگه اتفاقی افتاد و زخمی شدی بگو سریع برسوننت پیش من خب؟ و خواهشا دیگه تنهایی برای خودت بیرون نرو.
به قیافهی نگرانش نگاه کردم و لبخندی زدم. ته دلم داشت از خوشحالی میمرد که انقدر نگرانمه و این قیافهرو به خودش گرفته... بخاطر من!
+انقدر خوشگل شدی اینطوری که فکر کنم مجبورم یه چند ساعت دیرتر برم.
دستم رو روی باسنش گذاشتم فشار کوچیکی دادم که اخماش تو هم رفت.
بتانی-رابی!!! من جدیم! مسخره بازی رو بزار کنار و مراقب خودت باش. باشه؟
+من همیشه مراقب خودمم عزیزم.
بتانی-قول؟
+قول!
گفتم و لبخندی زدم. چند ثانیه نگاش کردم و بعد دوباره فشاری به باسنش دادم.
+نباید دیشب میزاشتم بخوابی...
بتانی-رابی... خواهش میکنم مراقب باش.
+هستم... الان که تورو دارم از همیشه بیشتر مراقبم. پس نگران نباش.
باشهی آرومی گفت. بغلش کردم و سرم رو تو گردنش فرو بردم و نفس عمیقی کشیدم.
+چجوری قراره بدون تو اونجا دووم بیارم؟
بتانی-دووم نیاری بهتره... اینجوری مجبوری زود زود برگردی.
خندهای کردم.
+آره...
بتانی-بریم؟؟
اوهومی گفتم و سمت محوطهای که ماشین دنبالمون میومد رفتیم. هنوز خبری نبود پس روی یکی از نیمکتهایی که اونجا گذاشته بودن نشستیم.
بتانی صاف نشست. یکم خم شدم و سرم رو روی شونهش گذاشتم. یکی از دستهاشو گرفتم و شروع به بازی و ور رفتن با دستش کردم. بتانیهم بدون اینکه چیزی بگه اجازه داد کارم رو بکنم. واقعا چطور میخواستم دووم بیارم؟ یه ماهی که پیش بتانی بودم هر روزش برام بهشت بود. چجوری باید از این بهشت در میومدم؟
+بتی...
بتانی-هوم؟؟
+عاشقتم. خیلی عاشقتم بتی
سرم رو بلند کردم و نگاش کردم.
+اونقدر زیاد عاشقتم که واقعا نمیتونم توصیفش کنم.
چیزی نمیگفت و فقط نگام میکرد. لبخندی بهش زدم.
+ممنون که گذاشتی عاشقت شم. و مطمئن باش تا وقتی تو هستی من جایی رو بهجز تو برای رفتن ندارم. پس تا همیشه قراره مثل یه کنه بچسبم بهت.
خندهای کرد. دستاش رو دو طرف صورتم گذاشت و بوسهی کوچیکی روی لبام گذاشت.
بتانی-خب راستش منم عاشق این کنهایم که بهم چسبیده. پس بهتره هیچوقت نره.
گفت و با لبخند نگام کرد.
آرامشی که خندهاش بهم میداد...
با صدای ماشینی که نزدیکمون میشد نگاهم رو ازش گرفتم. وقت رفتن بود.
لبام رو روی لباش گذاشتم و برای اخرین بار بوسیدمشون. بعد چند ثانیه ازش جدا شدم و پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم.
بتانی-مراقب خودت باش و زود برگرد باشه؟
+زودتر از چیزی که متوجهش بشی برگشتم.
لبخندی زد.
+عاشقتم.
گفتم و ازش جدا شدم.
بتانی-منم عاشقتم.
ازش فاصله گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم. بعد از اینکه همه نشستن ماشین راه افتاد. بتانی دستی تکون داد و منم در جواب همین کار رو کردم. ماشین از بتانی دورتر و دورتر میشد و بتانی از من.
تا لحظهای که دیگه توی دیدم نباشه نگاش کردم و بتانی هم تا لحظهای که میتونست همونجا وایساده بود. حتی چند ثانیه هم بعد از ناپدید شدنش از دیدم نگذشته بود که دلم براش تنگ شد.
قلبم رو پیشش گذاشته بودم. مگه میشد برنگردم؟
پایان افتر استوری.ووت و کامنت فراموش نشه♡
![](https://img.wattpad.com/cover/361511745-288-k403160.jpg)
YOU ARE READING
Death Time Romance
Teen Fictionاون روزا پر از مرگ بود. همه جا بوی خداحافظی میداد. کسی نمیدونست کِی بار اخریه که میخنده، کِی بار اخریه که برمیگرده. من ترسی از زندگی توی مرگ نداشتم، دیگه چیزی نداشتم که از دست بدم. تو از کجا اومدی و ترس من شدی؟ "دوستت دارم چون توی بدترین روزای زندگی...