ᕱ⑅ᕱ 33

761 152 116
                                    

୨୧ my petal ୨୧
part 33

୨୧ my petal ୨୧part 33

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

●●●

با خوشحالی کنار دختر نشست و با تردید دستش و گرفت .
یونا با سرخ شدن به روبروش نگاه می‌کرد. منظره قشنگی بود، آبشاری زیبا و قوهایی که زیر فوران آب دوش میگرفتن.

" میگن یه قو وقتی میفهمه که داره میمیره، میره درست اونجایی که اولین بار عشقش و دیده و آواز قشنگی میخونه.. اواز عاشقانه قبل مرگش.."

هوسوک با دقت به حرفاش گوش کرد و با لبخند تلخی به قوهای زیبا نگاه کرد.

" کاش من هم یه قو بودم"

یونا از حرفش خنده اش گرفت

" اگه قو بودی به نظرم جذاب می شدی "

به ارومی دست دختر و نوازش کرد.

" من میخوام با تهیونگ صحبت کنم.. میخوام بهش بگم که ما با هم قرار میزاریم. اگه خودش بفهمه ، خیلی ناراحت میشه که زودتر بهش نگفتیم "

" میخوای به جونگکوک بگم تا بهش بگه؟"

هوسوک فکری کرد و سرش و با مخالفت تکون داد
" نه خودم میگم. بابا جرم نمیکنیم که ، چرا می‌ترسی؟"

یونا نفس عمیقی کشید و به صورت هوسوک چشم دوخت
" اون یه جورایی من و مثل تهیانگ میبینه.. انگار خواهر کوچیکترشم . میترسم کتک بخوری ازش.."

با تعجب ابرو بالا انداخت .

" آه خانم کیم! منو هنوز نشناختی !
دستش روی من بلند بشه ، آنچنان میزنمش که-"

" چرا دروغ میگی آخه!؟ من که میدونم همین الانش هم خیلی ترسیدی !"

با خنده رو به دختر کرد
" آره ! اون وحشیه، یه دفعه حمله میکنه به آدم خب!"

یونا با خنده تایید کرد و به روبروش زل زد .
هوسوک به لبخند قشنگش خیره شد و دستش به آرومی فشرد .

" ولی یونا شی.. این باعث نمیشه من راجع به خودمون چیزی بهش نگم .. میدونی ؟
دوست دارم همه بدونن که من‌‌ چقدر تو رو..."

My Petal Where stories live. Discover now