~قسمت دوازده~

262 37 12
                                    

بعد از چند لحظه که توی دستام نگهش داشتم،نفسش منظم شد.
خودش رو از بقلم بیرون کشید.
صورتش رو با دستاش پنهان کرد و با یه نفس عمیق خودش رو آروم کرد.
دیتش رو از روی صورتش برداشت و به چشمهام که پر از تعجب بود،نگاه کرد.

به چشمهای مشکیش نگاه کردم.
توی نگاهش غرق شدم.
آرامش توی چشمای پر از غمش موج میزد.

لیام:«چرا اینجوریت میکنه؟»
برای چند لحظه بی‌حرکت بود.

اِما:«چرا تا اینجا دنبالم اومدید؟»
به یه طرف نگاه کردم و پوزخندی زدم.
باز دوباره به سمتش برگشتم.

لیام:«جواب منو بده!»
بی‌توجه به من و سوالی که ازش پرسیدم،حرف خودش رو زد.

اِما:«درست نیست که بیاید اینجا،اینجا فقط برای راهبه‌هاست!»
شونه‌هاش رو توی دستم گرفتم و با تکون‌های کوچکی که بهش میدادم،سعی میکردم حرفم رو بزنم.

لیام:«چرا بهش اجازه میدی که کل بدنت رو کبود کنه؟هر کار بدی هم کرده باشی،نباید کتکت بزنه.»
خودش رو از توی دستم بیرون کشید.
دیگه توی چشمام نگاه نمیکرد.
انگار خجالت میکشید.

اِما:«از ابنجا برید...میدونم که برای هردومون بد میشه.»
و کم‌کم از اون راه باریک بیرون رفت.

اِما میترسید.
اون به محبت نیاز داشت.
ولی از دریافتش میترسید.

guilty pleasure [Liam Payne]Where stories live. Discover now