~قسمت بیست و پنج~

185 26 8
                                    

لیوان رو بالا برد و الکل رو وارد دهنش کرد.
با مزه‌‌ی تلخ الکل صورتش جمع شد و آه خفیفی از دهنش خارج شد.

به صورت بامزش خندیدم.
اِما بهم چپ چپ نگاه کرد و خند‌ی من شدت گرفت.
از قه‌قه‌هام نفسم بند اومده بود.

لیام:«اگه یه ذره هم شک داشتم،مطمئن شدم که تا به حال هیچگونه الکلی نخوردی!»
پوزخندی زد و گفت:«باید از قبل مطمئن میبودی...»
لبخند روی لبم ثابت بود.

این دختر خیلی بی‌گناهه و همین باعث میشه که بیش از پیش بهش علاقه‌مند بشم.

لیام:«مطمئنم که تو پاک تر از هر کسی هستی!»
سرش رو پایین انداخته بود.

اخم ظریفی روی پیشونیش نشسته بود.
الکل رو توی لیوان میچرخوند و بهش خیره بود.
هنوز توی فکر بود.
اون باید بیشتر از این مایع لعنتی بخوره.

اِما:«من چی باید صدات کنم؟»
با چشمای گشاد بهش خیره شدم.

با تعجب پرسیدم:«چی؟»
با همون شخصیت آرومش بهم نگاه میکرد.
چشماش پر از علامت سوال بود.
ابروهاش رو بالا انداخت و لبش رو کج کرد.
هنوز منتظر جواب بود.

اون قسمت بازیگوشم دلش میخواست که کمی اذیت کنه.
پس درحالی که دستم رو زیر چونم گذاشته بودم و‌ خودم رو روی مبل پرت میکردم،با کمی فکر گفتم:«اممم...فرشته‌ی نجات چطوره؟»
خنده‌ی ریزی کرد و سرش رو پایین انداخت.

با صدای خفه‌ای گفت:«اسم این فرشته چیه؟»
لبخند روی لبم بزرگتر شد و من هیچ کنترلی روش نداشتم.
با حس خوبی که توی قلبم بود گفتم:«لیام!اسم این فرشته لیامه...» .

guilty pleasure [Liam Payne]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora