اون شب،تا طرفای سه و چهار بیدار بودم.
بعدش هم اینقدر پلکهام سنگین بود که روی هم افتاد.
اما واقعا هوشیارتر از اون نمیشدم.صبح روز بعد بلند شدم.
اولین کلمهای که جلوی چشمام تبدیل به حروف شد 'اِما' بود.به ساعت روی دیوار نگاه کردم.
عقربهها ساعت ده رو نشون میدادن.
این موقع صبح واسه من کلهی سحر بود.با حالتی خوابالو ناله کردم:«واااای اِما...تو چرا اینقدر مظلوم به نظر میای؟نگاه کن با من چه کردی دختر؟»
پتو سفید رو کنار زدم و از تخت پایین پریدم.در دستشویی رو باز کردم.
شیر آب رو باز کردم و به آب پر فشاری که ازش خارج میشد خیره شدم.
همراه با آه خستهای کاسهی دستم رو پر از کردم و توی صورتم پاشیدم.
چنان با شدت آب رو توی صورتم کوبیدم که گردنم و قسمتی از بالاتنهی لختم،خیس شد.حولهی سفید رو برداشتم و صورت و گردنم رو باهاش خشک کردم.
خمیردندون رو روی مسواک زدم و مسواک رو با بیحوصلگی توی دهنم فرو کردم.همونطور که مسواک میزدم،از دستشویی خارج شدم.
روی میز رو نگاه کردم و موبایلم رو از روش بزداشتم.قفلش رو باز کردم و اساماس هایی رو که واسم اومده بود رو چک کردم.
نصفش چرت و پرت بود.
اما یکیش توجهم رو جلب کرد.
.
'لیام پین
این رو بدون که هر عیبی توی وجودت پیدا کنی،نمیتونی از هیکل و چهرت ایراد بگیری.
بیصبرانه منتظرم که دوباره ببینمت.
چه توی یه مهمونی...
یا سر یه قرار.
-کامیلا-'
.
پوزخندی زدم.این باید همون دختری باشه که چند شب پیش توی یه مهمونی باهاش بودم.
شدیدا مست بودم و جز صحنههایی محو چیزی یادم نمیاد.
میدونم که یه دختر بلوند با چشمایی روشن بود.
اما اینم یه هرزه،مثه بقیه بود.
ESTÁS LEYENDO
guilty pleasure [Liam Payne]
Fanficوقتی عاشق کسی هستی که داره تو رو به قتل میرسونه،برات انتخابی باقی نمونده. چطور میتونی فرار کنی؟ چطور میتونی بجنگی؟ وقتی که تمام این کارها بیشتر به اون صدمه میزنه... وقتی زندگیت تمام چیزی هست که میتونی به اونی که دوسش داری بدی،چطور نمیتونی تقدیمش کن...