~قسمت شصت~

327 24 3
                                    

این جمله رو که شنیدم به خودم گفتم؛عشق؟همیشه فکر میکردم زیباتر و دلنشین‌تر از این باشه.
تا میتونستم به اون مرد لعنت فرستادم.
اون دختر عاشق بود.
کلی آرزو داشت.
میخواست عروس بشه و وقتی میبینیش بگی؛مثل فرشته‌ها شدی دخترم.میخواست برای تو خوشگل بشه.
اون وقت تو چیکار کردی؟
زندگی رو براش خوشگل کردی.
دمت گرم!
خوب جواب صبور بودنش رو دادی‌.
نفهمیدم کی غرورم شکست و به گریه افتادم.
اما اشک کل صورتم رو خیس کرده بود.
خطاب به خودم گفتم؛موقعی که خاکش کردی چی؟وجدانت آزارت نداد؟لبخندش تیکه‌تیکه‌ات نکرد؟
لیام دیوونه...
تا الان فکر کردی وقتی داشتی خفش میکردی،چی تو ذهن اون دختر بود؟
کل خاطراتش با تو رو مرور میکرد.
جرم اون دوست داشتن تو بود!
فورا زدم بیرون.
حتی یه لحظه هم نمیتونستم صبر کنم.
بی‌هدف وسط خیابون راه میرفتم.
درباره‌ی همه چیز فکر کردم.
اِما...
شاید زمزمه‌هاش هیچوقت از مغزم بیرون نره.
صدای آرومش رو به یاد میارم:«مریم مقدس.دارم پاک و باکره به سمتت میام‌.اما چیزی رو تجربه کردم که هیچ راهبه‌ دیگه‌ای تجریه نکرده.عشقی که توی قلبم داشتم خیلی پاک بود.لیام مثل یک قهرمان در تاریکی به سمت من اومد تا زخم‌هام رو درمان کنه و این عشق که از ترحم به وجود اومد خالص بود.
ای مسیح،من امشب به آسمون میرم و از هرچی درد و رنج هست خلاص میشم.ای پسر خدا،ازت عاجزانه درخواست میکنم که زخم‌های قلب لیام رو تسکین بدی.اون به من خیلی کمک کرده و الان میبینم که داره با عذاب درخواست من رو انجام میده.قلبش رو دست خودت میسپرم.
آفریدگارم،شاید اون طوری که تو از ما درخواست کردی به سمتت نیام.ولی خودت آگاه و باخبری که راهی جز این ندارم.اگه همینجوری پیش برم،از شدت فشار جون میدم.معذرت میخوام‌ که بنده‌ی خوبی نبودم.متأسفم.»
و در آخر بعد از لحظه‌ای سکوت اِما مکالمه‌ی خودش رو درحالی که اسم پدر،پسر و روح‌القدوس رو یاد میکرد و با به زبون آوردن گناه و لذتش و قسمتی از کتاب خدا به پایان رسوند:«خالقم،من رو ببخش.اما عاشقشم.
"ای پروردگار،خداوند توانای مهربان،قبول‌فرما سخن بنده‌ی خود را و به خواهش این اشخاص رحم کن و صحت‌بخش از برای ابراهیم،پدر ما و بنده‌ی مقدس خود.(انجیل-فصل نوزدهم)"»
اشک رو از گوشه‌ی چشمم پاک کردم.
به آسمون و ستاره‌هاش نگاه کردم تا نقطه‌ی مشترکی بین اِما و ستاره‌ها پیدا کنم.
ولی هیچی نبود.
اون برای من فقط یک ستاره نبود،اون تمام آسمون لعنتی من بود.
عشق بین ما سخت بود.
مثل این بود که گناه و لذت رو در کنار هم داشته باشی.
شاید یک تراژدی غمگین،اما زیبا...

guilty pleasure [Liam Payne]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin