~قسمت سی و هفت~

161 19 0
                                    

چند دقیقه نشستم تا آروم‌تر بشم.
بعد نفس عمیقی کشیدم و دستهام رو تکیه‌ی خودم قرار دادم و از جام بلند شدم.

لباس‌هام رو در آوردم و وارد محفظه‌ی شیشه‌ای حمام شدم.
آب رو باز کردم و دماش رو چک کردم.
وقتی میزان گرماش مناسب شد،شدت آب رو بیشتر کردم و کاملا زیر دوش قرار گرفتم.
گذاشتم آب گرم از تمام نقاط بدنم رد بشه و بهم انرژی تازه‌ای بده.

فکر کردم.
به لیام.
به حرفهاش...
با تمام وجودش داشت تلاش میکرد که من رو از کابوس زندگیم نجات بده.

حق با اون بود.
اما برای من غیر ممکن بود.
من توی زندگیم پدرم رو دارم.
کسی نیست که بخوام بندازمش دور و قیدش رو بزنم.
اون پدرمه...
کم کسی نیست.

لبخند زدم.
چون لیام توی ذهنم بود.

شامپو رو از روی طبقه‌ی کنار دوش برداشتم و مقداری از اون رو کف دستم ریختم.
اون رو روی موهام زدم و تمام نقاط سرم رو ماساژ دادم.
شامپو،یکی از بوهای لیام رو میداد و باعث میشد بیشتر لبخند بزنم.

چشمهاش برام یه دنیایی بود.
وقتی میخندید و چشمهاش باریک‌تر از حد معمول میشد.
یا وقتی که به چشمهام نگاه میکرد و میتونستم تمام احساسات رو توی چشمهاش ببینم.
اینکه اینقدر بهم اهمیت میده که نگرانم میشه و دلسوزی میکنه.
و این حس خوبی بهم میده!

تتوهای روی دستش...
چقدر دوست دارم که لمسشون کنم و ببینم چه جوریه...
چه حسی داره.

واسه دختر راهبه‌ای مثل من،سخته.
من نباید مردها رو لمس کنم.
اما لیام فرق میکنه...
اون واسم یکی دیگه هست!

guilty pleasure [Liam Payne]Where stories live. Discover now