~قسمت سی و ‌نه~

156 20 6
                                    

وقتی صدای کوبیده شدن در رو،وقتی داشت بسته میشد شنیدم،از فکرهام بیرون اومدم.
سرم رو به سمت در اتاق چرخوندم.
با دیدن اِما از روی صندلی بلند شدم و یه قدم به سمت جلو برداشتم.
به سمتم برگشت و به آرومی نزدیک شد.

دست به سینه شدم و انگشت اشاره‌ی یه دستم رو بین دندون‌هام قرار دادم تا جلوی خندم رو بگیرم.
خدای من...
اون واقعا بامزه شده بود.

تیشرت خاکستری رنگ تیره‌ام تقریبا تا بالای زانوهاش میرسید.
شلوارک مشکی‌ام که کناره‌هاش خطوط سفید نامنظمی داشت رو پوشیده بود و سخت مشغول سفت کردن و بستن بند کمرش بود.

ریز خندیدم و لپم رو از تو گاز گرفتم.
ولی مثل اینکه اِما شنید...
همونجوری که مشغول بستن بند شلوارک بود،سرش رو به سمت بالا آورد و به من نگاه کرد.
دماغش رو چین داد و چهرش خیلی گیج به نظر میرسید.
خندم شدت گرفت و اِما هم خندید و باعث شد دندون‌هاش معلوم بشه.
و این اولین دفعه‌ای بود که میدیدم اِما داره واقعا میخنده!

سرش رو کج کرد و با قیافه‌ای که نشون میداد از بس کمر شلوارک رو باز و بسته کرده،خسته شده.

گفت:«من مشکل اساسی با این شلوارکت دارم.نمیتونم اندازه‌ی محکم بودنش رو تعیین کنم.یا اینقدر سفت میشه که کمرم درد میگیره،یا خیلی گشاده که از کمرم میوفته پایین.»
سرم رو به سمت عقب انداختم و قه‌قه خند‌ه‌هام به آسمون رفت.

اِما ابروهاش رو بالا انداخت و دوباره بند شلوارک رو باز کرد و اونو توی دستش گرفت تا زمین نیوفته.
بهش نزدیک شدم.
جلوش ایستادم و بند رو به اندازه‌ای سفت کردم تا اذیت نشه و بعد گره‌اش زدم.

قسمتی از پوست سفیدش مشخص بود و میتونستم به راحتی استخون‌های پهلوش رو ببینم.
خیلی به خودم فشار آوردم تا بهش دست نزنم و تو آغوشم نگیرمش.

اِما برای من جذابیت خاصی داره.
اون برام مثل یه ستاره،توی شب بی‌ستاره میمونه...

guilty pleasure [Liam Payne]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon