~قسمت چهل و سه~

147 17 0
                                    

به جفتشون نگاه کردم که چجوری به هم چسبیده بودن و انگشت‌هاشون توی هم قفل شده بود.
واقعا یه لحظه به خودم شک کردم.
من با چه جرأتی میگفتم عاشق اِما هستم؟
این که بیشتر از من اِما رو دوست داره!

دست به سینه نشستم.
سرم رو کمی پایین انداختم و از بالای چشمم بهشون نگاه کردم.
جفتشون داشتن پایین رو نگاه میکردن.
انگار توی فکر بودن.
من هم بهشون خیره شدم که ببینم تکلیف من این وسط چیه...
آخر میخوان به من بگن قضیه چیه یا نه؟

مثل اینکه بعد از چند دقیقه کامیلا از دنیای خودش اومد بیرون و به من نگاه کرد.
من هم همچنان بهش نگاه کردم و فکر کنم از شدت کنجکاوی قیافم شبیه علامت سوال شده بود.

کامیلا صداش رو بلند کرد و با نارضایتی گفت:«تو ‌چته؟!»
و این کارش باعث شد که اِما هم سرش رو بالا بگیره و از افکارش بیرون بیاد.

با لبخند بهم نگاه کرد و منتظر شد چیزی بگم.
مشتم رو جلوی دهنم گرفتم و تک سرفه‌ای کردم.

لیام:«خب؟»
کامیلا دستهاش رو توی هوا تکون داد و با شیطنت حرفش رو‌ کشدار تلفظ کرد و این باعث شد که من بیشتر کنجکاو بشم و همینطور عصبی!

کامیلا:«خـــــُــــب...»
اخم ظریفی کردم و درحالی که به اِما نگاه میکردم و نشون میدادم که به کامیلا اهمیتی نمیدم،پرسیدم:«لطفا برای من هم توضیح بدید که چی شده!»
اِما لبخند زد و با چشمهای آروم و مهربونش بهم نگاه کرد.
میخواست حرفی بزنه،ولی کامیلا زودتر دهنش رو باز کرد و شروع کرد به چرت و پرت گفتن و اِما دیگه حرف نزد.

کامیلا:«چه ربطی به تو داره؟چرا میخوای بدونی؟»
این دختره داشت دیوونم میکرد.
میخواستم دهنم رو باز کنم و یه جواب درست و حسابی بهش بدم که اِما فهمید و مانعم شد.

اِما:«مشکلی نیست،لیام قابل اطمینانه!خب موضوع از خیلی سال پیش شروع میشه،وقتی که حتی اِما و کامیلایی هم وجود نداشت...»

guilty pleasure [Liam Payne]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora