~قسمت سی و چهار~

152 19 0
                                    

داشتم توی مغزم دنبال یه دلیل میگشتم که اِما رو دوست نداشته باشم و در این مورد،به جز کلمه‌ی 'راهبه' چیزی جلوی چشمم نمیومد.

من اصلا آدمی نیستم که معتقد باشم.
آدمی نیستم که به این چیزا اهمیتی بدم.
اما وقتی یه چیز مزخرف رو از وقتی که به دنیا میای،هزاران بار کنار گوشت تکرار میکنن و اصلا اهمیتی نمیدن که تو داری به خاطر این دیوونه میشی یا نه،چه بخوای چه نخوای،توی مخت هک میشه.
اصلا مهم نیست که تو چقدر در این باره مقاومت کنی و سعی کنی تمامی درهای ورودی مغزت رو بسته نگه داری..‌
همیشه قدرت یه 'جامعه‌ی با دین و اعتقاد' بیشتر از'توی تنها' هست.
من چه بخوام چه نه،باور کردم که راهبه‌ها نمیتونن عاشق باشن.
نمیتونن عشق رو به کسی جز خدا ابراز کنن.
پس در اصل زندگی نمیکنن.

اِما به آرومی ابروهاش رو توی هم فرو کرد و باعث شد که از فکرهام بیرون بپرم و توجهم بهش جلب بشه.
به آرومی پلک‌هاش رو باز کرد.
اما دوباره اونا رو روی هم گذاشت.
انگار که نور اذیتش میکرد.

بعد از چند ثانیه چشماش رو باز کرد و به من که با فاصله‌ی کم کنارش دراز کشیده بودم،نگاه کرد.
با لطافت بهش لبخند زدم.
از آرامشی که توی صورتش هست و دردی که سعی داره با بی‌روح بودنش از توی چشماش پاکشون کنه،میتونم بگم که الکل از بدنش خارج شده‌.
دوست داشتم با لبخندم آرومش کنم و بهش اطمینان خاطر بدم.
اما مثل اینکه تأثیری نداشت... میتونستم ترس رو تا عمق احساساتش به وضوح ببینم.
با بی‌جونی روی تخت نشست و به سر و وضع خودش نگاهی انداخت.
دستش رو توی موهای بلند و به ‌هم ریختش که با لایه‌ی عرق نازکی که روی پوستش بود،نمدار شده بود فرو برد و چشماش گرد شد.

با صدای خفه‌ای زمزمه کرد:«پسر خدا،عیسی مسیح...خودت نجاتم بده!»
نگاه پر از وحشتش به سمت سرویس بهداشتی توی اتاق چرخید.
تمام قدرتش رو جمع کرد.
در‌حالی که جونی برای حرکت نداشت،با بیشترین سرعتی که میتونست به سمت سرویس بهداشتی دوید.

guilty pleasure [Liam Payne]Where stories live. Discover now