~قسمت هفده~

188 25 11
                                    

سرم رو پایین انداختم ولی چشمام اون عوضی رو زیر نظر داشت.
میتونستم داغی‌ای که از گردش خون سریع توی رگهام به وجود اومده بود رو حس کنم.
رگهای روی پیشونیم متورم شده و روی سرم سنگینی میکنه.
دندون‌هام رو به سختی روی هم فشار میدادم‌. شروع کردم به قدم برداشتن به سمت اون راهبه تا حسابش رو برسم.
اما دقیقا وقتی که میخواستم از کنار اِما رد بشم،اون مچ دستم رو گرفت و مانع ادامه حرکتم شد.

به سمتش برگشتم.
نگاهش پر از التماس بود.
داشت ازم عاجزانه میخواست که ادامه ندم.‌
که تمومش کنم... سرم رو یکمی کج کردم.
با چشمام بهش فهموندم که اون راهبه داره دیوونم میکنه و نمیتونم تحملش کنم.
اما قطره اشکی که از چشماش افتاد،باعث شد به خودم بیام.

آه کلافه‌ای کشیدم و سرم رو پایین انداختم.
در ماشین رو باز کردم و به اِما اشاره کردم که بشینه‌‌. خشکش زد.
شونه‌هاش به سمت پایین افتاد و چشماش از حدقه بیرون زد.

با خستگی چشمام رو چرخوندم و بالاخره زبون باز کردم.

لیام:«بهت میگم بشین تو ماشین!»
لبهاش رو باز کرد تا حرفی بزنه.
با صدای خفه‌ای زمزمه کرد:«ولی-..»
حرفش رو ادامه نداد.
فکر کنم از نگاهی که داشتم بهش فهمونده بودم که هیچ راهی جز این نداره.

پس سرش رو به علامت مثبت تکون داد.
قدم‌های ریز و دخترونه برداشت و با متانت و آرومی سوار ماشین شد‌. در رو بستم و درحالی که با خشم به اون راهبه‌ی احمق نگاه میکردم،سوار ماشین شدم‌. بدون گفتن کلمه‌ای شروع به حرکت کردم.
نسبت به این دختر احساس مسئولیت خاصی داشتم.

guilty pleasure [Liam Payne]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora