هری دستاشو محکم دور کمر باریکش حلقه میکنه و سرشو به شونهش تکیه میده. دختر میلرزه و گریه میکنه و به زبون مادریش حرفایی میزنه که هری از توش فقط به زور کلمهی دوست داشتن رو میفهمه و تاسف.
« هیناتا، عزیزم. گریه کردنو تموم کن. فایده نداره گریه. تموم شد دیگه. هر رابطهای یه شروع داره و یه پایان. هیناتا؟ »
هیناتا سرشو از روی شونهی هری برنمیداره. دستاشو جلوی صورتش میگیره و شروع میکنه حرف زدن.
« من دوستش داشتم و لایقش نبودم که بخواد بهم خیانت کنه. من از ته ته کوکوروم دوسش داشتم. هری. دارم منفجر میشم. »
هری سرشو میخارونه و با مسخرهبازی جدا میشه. دستشو روی باسنش میذاره و یه دور میچرخه.
« کوکورو؟ از ته ته کوکوروت دوست داشتی؟ »
هیناتا میخنده و محکم روی باسن هری میکوبه. آخ هری میپیچه توی خیابون و باعث میشه هیناتا با ترس دور و برشو نگاه کنه. مطمئن میشه کسی نیست و شاکی به هری نگاه میکنه.
« کوکورو میشه قلب. بعد این همه تمرین هنوز اینو نمیدونی؟ »
هری سر تکون میده و موهای صاف و قهوهای هیناتا رو پشت گوشش میزنه. دستشو محکم میگیره و از جلوی در مغازه دور میشه. روبروی بستنی فروشی میایستن و به عادت همیشه، هیناتا تمشکی میخوره و هری نسکافه. گریهی هیناتا بند اومده ولی چشماش دائم پر و خالی میشن.
بارون نمنم میاد و هری، کلاه سوییشرت هیناتا رو روی سرش میذاره و دستشو دوباره دور گردنش میندازه. اختلاف قدیشون باعث میشه که هیناتا فقط بتونه دستشو دور کمر هری بندازه و به همین راضی باشه.
« میدونی که این ناراحتیه هم تموم میشه. من حتی مطمئنم خیلی زودتر از زود دل یه پسر دیگه رو میبری و اون موقع من باید التماست کنم که بیای بستنی بخوریم. »
هیناتا توی سکوت بستنیشو میخوره. خود هری میدونه این دروغه و رابطهی هیناتا و راس یه چیزی فراتر از رابطههایی بود که تا حالا دیدهبود. ولی بعضی وقتا لازمه برای خوب کردن بقیه دروغ گفت بهشون و لازمه هیچکس به روی خودش نیاره که این دروغه.
« امشب چیکارهای؟ »
هیناتا دستشو شبیه کسی که شات مشروب داره توی هوا تکون میده و به سلامتی گیلاس خیالی جلوش میزنه. هری میخنده و یه کم خم میشه تا یه کوچولو از بستنی هیناتا بخوره. هیناتا با شیطنت تمام قیف بستنی رو فشار میده توی صورت هری و صدای داد هری بلند میشه.
« فقط چون تازه بریکآپ کردی هینا. فقط برای همینه که تا خونه مثل سگ دنبالت نمیکنم. »
هیناتا میخنده و از توی کیفش دستمال درمیاره. مشغول پاک کردن صورت هری میشه که خنکی یه چیزی رو روی کمرش حس میکنه. با غرغر پای هری رو لگد میکنه.
« باکانا. دیگه بستنی نمیخورم باهات. ریدی توی لباسم. »
هری بلند میخنده و دستمالو به زور از دست هیناتا میکشه. صورتش رو پاک میکنه و پا تند میکنه تا به هیناتا برسه. کولهشو دستش گرفته که کثیف نشه و کلاه سوییشرتش افتاده. کلاهشو میکشه و وقتی سرعتش کم شد میذارتش روی سر هیناتا.
« مقابله به مثل بود. خون برای خون. »
چشمغرهی هیناتا باعث میشه هری لباشو به هم فشار بده تا بلند نخنده که اوضاع از این بدتر نشه. دستامال کاغذی رو دور میندازه و سوییشرت خودشو میبنده دور کمر هیناتا.
« هری. لازم نیس جدی. سرما میخوری خودت. »
هری سر تکون میده و دستشو دوباره دور شونهش میذاره. توی سکوت از بین چالههای آب رد میشن تا به ایستگاه اتوبوس برسن. هیناتا دلش میخواد بلند بزنه زیر گریه ولی همین الانشم به اندازهی کافی هری رو با گریه کردنش اذیت کرده.
توی ایستگاه اتوبوس، هیناتا به نیمرخ هری زل میزنه و خدا رو شکر میکنه که با هم دوستن. انگشتاشو بین انگشتای کشیده و بزرگ هری جا میده و سرشو به بازوش تکیه میده.
« امیدوارم هیچوقت لازم نباشه من توی گریه آرومت کنم هری ولی به هر حال، امیدوارم بتونم برات جبرانش کنم. »
هری با زیپ کولهش بازی میکنه و سرشو به شیشهی پشت سرش تکیه میده. سرما به وسط مغزش نفوذ میکنه و باعث میشه یه کم بلرزه. باد سردی میاد و همین شدیدترش میکنه.
« میتونی جاش بهم ژاپنی یاد بدی منم یه اسفنج میشم که میتونه کلی اشک توی خودش جمع کنه. »
هیناتا با غرغر چینی به دماغش میده و همونطوری، حواسش هست که هری داره میلرزه. خودشو بیشتر به هری میچسبونه و سوییشرت هری رو از دور کمرش باز میکنه و میندازتش روی شونهی هری.
« یه طوری حرف نزن که انگار من از بیست و چهار ساعت هر روز بیست و پنج ساعت گریه میکنم. فقط یه بار. اونم واقعا موجهه. »
هری با لودگی سرشو تکون میده و دستاشو میاره بالا تا بشماره چند بار توی این هفته اونو گریون دیده. با هر شماره یه انگشتشو بالا میاره.
« اون پسره که اومد و زیر چشماش کبود بود و نتونست پول شکلاتو بده. اون مرده که دزدی نکرده بود ولی جیباشو جلوی دوستدخترش گشتن. اون گربههه که توی حیاط پشتی مردهبود. دعوات با ناتاشا و امروز سه بار. یکی قبل از زنگ زدنش، یکی وسطش و یکیم بعدش. هفت بار. خیلی کمه. »
با حرص به هری نگاه میکنه و قبل از این که بلند شه تا سوار اتوبوس شه، پای هری رو محکمتر از قبل لگد میکنه. هری تند میدوئه تا برسه قبل از بسته شدن در سوار اتوبوس شه. در جواب هیناتا که میپرسه کجا، میخنده و یه طوری پشتش میایسته که بقیه دیدی به لکهی لباس هیناتا نداشته باشن.
****
*با ذکر هری پسر ایدهآل است به باشگاه میرود*
نظر نظر نظر. حتا میتونین فحشم بدین چون "عاخریه"
بووس. مراقب باشین.