~An Infinity Is Born~

1.8K 322 198
                                    

داستان یک عاشقانه‌ی بی‌نهایت : بخش اول

ویل قدماشو تند می‌کنه و با غر دستاشو توی هوا تکون میده و همزمان حواسشو میده که برگه‌هایی که توی دستشن توی اون باد شدید پخش و پلا نشن. هری عینکشو میده عقب و با قدمای منظم درست مثل پاندول ساعت حرکت می‌کنه.

« چیزی برای غر زدن وجود نداره ویل. اینجوری صدات کنم دیگه؟ ویل؟ »

ویل سر تکون میده و به بند کفش باز شده‌ش چشم غره میره. هری نگاه ویل رو دنبال می‌کنه و وقتی به کفشش می‌رسه، دستشو روی شونه‌ی پسر میذاره تا باعث شه بایسته. دولا میشه و بند کفش ویلو می‌بنده.

« حالا بهتره. قرینه‌ست. »

ویل با عصبانیت و بهت دستشو توی هوا تکون میده و برگه‌ها رو می‌چسبونه به قفسه سینه‌ش. هری با انگشت حلقه‌ش عینکشو هل میده عقب و لبخند بی‌مفهومی می‌زنه. اون پسر توی چشماش یه دستگاه غرغرساز حرفه‌ایه و هری حتی به زور آهنگایی گوش میده که توشون خواننده وجود داره که بخواد حرف بزنه. هری از حرفا متنفره.

« تو همیشه ساکتی انقدر؟ من حوصله‌م سر میره با تو. »

هری شونه‌هاشو بالا میندازه و دوباره عینکو عقب میده. ویل پوفی می‌کشه و انگشتاشو بین مپهاش نگه میداره و می‌کشتشون.

« میشد کرم‌چاله‌ها برای ما باشه. من از آسانسورا بدم میاد. از خلا بدم میاد. از هر چیزی جز فیزیک زمان بدم میاد. »

هری بی حوصله می‌ایسته و دستشو می‌زنه به کمرش. صداش بلنده به نسبت همیشه ولی هنوزم شبیه حرف زدن معمولیه.

« می تونی کمتر حرف بزنی و بیشتر کار کنی؟ چون اگه بخوای انقدر انرژی و تمرکز برای حرف بذاری عملا تا سه هفته درگیر همین آسانسور ساده‌ایم. »

ویل لباشو به هم فشار میده و به زمین زل می‌زنه. بغض کرده و نمیخواد پسر عصبانی ولی همچنان خونسرد جلوش چیزی بفهمه. هری نفس عمیقی می‌کشه و دوباره حرکت می‌کنه.

هری در کتابخونه رو باز می‌کنه برای ویل و می‌ایسته تا پسر بیاد. وقتی داره از در رد می‌شه، هری صدای فین‌فینو می‌شنوه و بعد دست پسر که میره روی چشماش. ویل تمام برگه‌ها رو همونجا ول می‌کنه و کف زمین می‌شینه و گریه می‌کنه.

هری به دور و بر نگاه می‌کنه و بعد دولا می‌شه تا به زور ویل رو بلند کنه. پسر اونقدر محکم چسبیده به زمین که انگار از اول یه تیکه سنگ بوده. هری عینکشو عصبی میده عقب.

« پاشو از اینجا. اینجا کتابخونه‌س. همه کتاب میخونن. هیچکس توی کتابخونه گریه نمی‌کنه. »

ویل سرشو بلند میکنه و به چشمای هری نگاه می‌کنه. به مژه‌هاش که چسبیدن به شیشه‌ی عینکش.

Lollipop [L.S]Where stories live. Discover now