صدای در زدنای مداوم باعث میشه لویی دمپاییای خرسیشو بپوشه و از روی پای لندن پاشه تا درو باز کنه. لندن فیلمو استپ میزنه و منتظر به در نگاه میکنه. لویی وقتی به در میرسه با غرغر نفسشو بیرون میده و درو محکم باز میکنه.
« بفر- »
« سلام سوییتهارت. »
لویی دهنشو باز میکنه تا هوا رو راحتتر بفرسته داخل ریههاش. لندن از جاش بلند میشه و میره سمت در تا ببینه چی باعث شده لویی اونطوری خشکش بزنه. با دیدن اون زن پشت در، خود لندن هم حس میکنه قلبش درست نمیزنه.
« اوه! لندنم که هست. نمیذارین بیایم تو؟ »
لندن اخمی میکنه و دستشو دور بازوی لویی حلقه میکنه و میکشتش عقب. لویی ولی فقط نگاه میکنه و فکر میکنه "بیایم تو" یعنی چی. زن میاد توی خونه و چکمههاشو که حسابی کثیفن از پاش درمیاره. لندن میخواد درو ببنده که زن مانع میشه.
« گلگر داره میاد. »
لویی حتی نمیپرسه گلگر کیه. دمپاییاشو درمیاره و میره سمت اتاق خواب گرمز. درو باز میکنه و دور تا دور اتاق نگاهشو میچرخونه تا گرمزو پیدا کنه. وقتی نمیبینتش مطمئن میشه گرمز خبر داشته.
« لویی؟ عزیزم؟ نمیای مامان بهت تولدتو تبریک بگه و کادوتو بده؟ »
لویی از لباش گاز محکمی میگیره و درو با ضرب باز میکنه. میخواد داد بزنه که دستای لندن دور دهنش میپیچه و چشمای لندن گره میخورن توی چشمای قرمزش.
« الان نه لو. الان نه. »
لندن محکم لویی رو بغل میکنه و گونهشو میبوسه. لویی به خودش قول میده چیزی نگه و توی اولین فرصت دور شه از خونه. لندن محکم دستاشو میگیره و میبرتش توی اتاق. آرایشش میکنه و میارتش بیرون.
« واو لویی! چه خوشگل شدی پسرم. »
« مرسی. »
مرد که اسمش گلگره و دستاش دور گردن زنه لبخندی میزنه و روی گوششو میبوسه.
« شبیه توئه خیلی. »
لندن تغییر حالتای صورت لویی رو میبینه و دستشو محکم فشار میده. لویی نگاهش میکنه و یواش میگه.
« میشه زنگ بزنی به هری و بگی بیاد دنبالم؟ لطفا لندن. »
لندن سرشو به نشونهی تایید تکون میده و دستای لویی رو ول میکنه تا از اتاق گوشیشو برداره و زنگ بزنه به هیناتا که به هری بگه بیاد دنبالش.
« هی لانلان. چی شده؟ »
لندن نفسشو توی سینهش حبس میکنه و تند تند کلمهها رو میچینه تا مطمئن شه همه چیزو توی سریعترین حالت ممکن گفته.