~An Infinty With An Infinite Loss~

1.6K 345 168
                                    

ببینین کی اینجاست :،))

داستان یک عاشقانه‌ی بی‌نهایت : قسمت دوم

چشمای ویل دور تا دور دانشکده دنبال هری می‌چرخه. وقتی هیچ آدم قدبلندی با شونه‌ی خم‌شده به سمت جلو، عینک بزرگ مربعی با فریم مشکی، و از همه مهم‌تر، موهای فر پیدا نمی‌کنه، کلافه به درخت تکیه می‌ده و نفسشو با صدا فوت می‌کنه.

« من سه کیلو و نیم لپ تاپ رو برای این آوردم که نیاد اینجا؟ نمی‌فهمم. فقط درسش خوبه. هیچ درکی از شعور و فهم نداره. »

تمام کسایی که از جلوی ویل رد می‌شن، می‌دونن که اون خوش‌شانس‌ترینه که افتاده با هری. همه از الان می‌تونن حدس بزنن که ویل اون درسو با نمره‌ی بالا پاس می‌شه. ویل خسته از غر زدن تو حالت ایستاده، می‌شینه روی جدول و به رد شدن دانشجوها نگاه می‌کنه.

« همه اومدن و این هنوز تو تخت‌خواب نازش دراز کشیده. اگه پاس نشم دهنشو سرویس می‌کنم. »

چشماشو می‌بنده و سرشو تکیه میده به تنه‌ی درخت. لپ‌تاپو محکم به خودش فشار میده و گرمای لذت بخش خورشید زمستونی رو می‌کشه داخل بدنش.

« ویل تویی؟ »

ویل با شنیدن صدای استاد هنری چشماشو باز می‌کنه و تقریبا سیخ می‌شینه. خمیازه‌شو قورت میده و با صدایی که دورگه‌س برای خواب‌آلودگی تایید می‌کنه.

« هم‌گروهیت هری بهم زنگ زد و گفت با سرعت تمام بری خونه‌ش. »

« ما الان ارائه داریم. »

هنری درست شبیه هری، عینک گردشو با انگشت حلقه‌ش میده عقب و درست مثل هری با آرامش روی مغزی حرف می‌زنه. انگار کلمه‌ها چسبناکن و به در و دیوار دهنش می‌چسبن.

« گروهتون پروژه‌ی سنگینی داره. یه فرصت باید بهتون می‌دادم به هر حال. فقط سریع‌تر برو. به نظر اوضاعش خوب نبود. »

ویل وقتی هنری دور می‌شه چشماشو توی کاسه می‌چرخونه و با زور از روی زمین بلند می‌شه. کیف لپ‌تاپو می‌ندازه روی شونه‌ش و طبق شمرده‌های خودش، چهارصد و هشتاد و دو قدم می‌ره تا برسه به ایستگاه اتوبوس.

« اون موقع که بهش گفتم شماره‌تو بده و درو محکم کوبید روی هم و گفت فردا صبح بیام کتابخونه‌، باید فکر اینجاشو می‌کرد. وحشی. »

درست سه تا ایستگاه راهه تا خونه‌ی هری که نصف تحقیقشون اونجا انجام شده. وقتی تابلوی سبز بستنی‌فروشی رو می‌بینه، سریع از اتوبوس پیاده می‌شه. دو تا کوچه رو با هن‌هنی که به خاطر سنگینی لپ‌تاپه حرکت می‌کنه و درست روبروی خونه‌ی هریه که تازه متوجه صدای عجیب ناله از داخل خونه می‌شه.

« هولی فاک. هــری؟ »

ویل چند بار محکم به در می‌کوبه تا با صدای تق باز می‌شه و تاریکی و بوی خون داخل خونه باعث می‌شه قلب پسر تند بزنه. صدای لرزونش کل خونه رو پر می‌کنه.

Lollipop [L.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora