~Toblerone~

1K 204 95
                                    

بقیه‌ی فاکیش اینجاااااااس :"))))) *وقتی هر کاری می‌کنم نمیتونم کامنت بذارم و مجبورم اینجا جواب کامنتا رو بدم*

آفتاب خودش رو از بین درختای کاج برفی می‌ندازه روی شهر و هوا اونقدر تمیزه که می‌شه گفت آسمون کمتر از همیشه فاصله داره از زمین. لویی چمدونش رو دنبال خودش می‌کشه و پشت سرش جوانا راه می‌افته. لندن یه کوله روی دوششه و یه جعبه توی دستاش.

« لو؟ مطمئنی اینجا جاییه که میخوای بمونی؟ »

لویی کلید رو از توی جیبش درمیاره و سر تکون میده. زیر چشمای هر سه تاشون سیاهه و هر سه تاشون تصمیم گرفتن تا به روی هم نیارن دلیلش رو. توی خونه هیچکس از بار گرمز شراب نمیخوره، هیچکس سراغ اتاق گرمز نمیره و کسی جوکای بیمزه نمیگه.

« نیاز دارم به یه تغییر. »

لندن لب‌هاشو گاز می‌گیره تا اشکاشو نگه داره. از پله‌ها داره بالا میره که به خاطر تاری دیدش پاش به لبه‌ی پله گیر می‌کنه و می‌افته زمین. صدای بلند باعث می‌شه لویی با سرعت برگرده.

« لندن؟ خوبی؟ »

لندن سر تکون میده و جعبه رو با عجله باز می‌کنه. وقتی می‌بینه چیزای توش سالمن، نفس عمیقی می‌کشه. سرش رو میاره بالا و به لویی نگاه می‌کنه که نگران بهش خیره شده. بغض درست قبل از این که بتونه جمعش کنه، از زیر دستش در میره و باعث میشه با صدای بدی گریه کنه و جای کوچیک خراش روی مچ پاش رو بماله.

« هی. دستتو بردار. ببینمش! »

جوانا نگاه می‌کنه به لندن و متوجه حالش میشه پس زودتر میره داخل. لویی دستای لندن رو می‌گیره.

« بهت میگم دستاتو بکش کنار تا ببینم چقدر زخم شده. حواست کجا بود آخه؟ »

بالاخره لندن دستاشو جمع می‌کنه و لویی با دیدن زخم می‌زنه زیر خنده.

« برای این گریه می‌کنی؟ کولی. »

سرش رو بالا میاره تا دنبال شوخی توی چشمای دختر بگرده اما وقتی نمی‌بینه چیزی، اشکاشو پاک می‌کنه.

« چی شده لان‌لان؟ »

لندن پیشونیش رو به شونه‌ی لویی تکیه میده. لویی دستاشو روی کمر لندن بالا و پایین می‌کنه و روی گوششو می‌بوسه.

« چی اذیتت کرده این‌قدر؟ »

« نرو لو. تو رو خدا. گرمز رفته. تو هم که رفتی. جوانا تا چند روز دیگه برمیگرده. من از تنها موندن می‌ترسم. می‌ترسم واقعا فراموش بشم. »

Lollipop [L.S]Where stories live. Discover now