کامنتاتونو خیلی زود جواب میدم اگه نتمو باز قطع نکنن 🤦🏼♀️
گرمز در خونه رو محکم با پا میبنده و کفشاشو پرت میکنه عقب. بانداژو میندازه روی مبل و تقریبا میدوئه سمت بار کوچیکش کنار شومینه. از چهار پایه بالا میره و یه شراب قرمز مال سی سال قبلو پایین میاره. یه جام برمیداره و با خودش زمزمه میکنه.
« باید سنگیناشو زودتر بخورم که لویی چیز سنگینی نخوره. آره. درستش همینه. »
از صندلی بالا میره و روی کابینت میشینه. گیلاسشو مدام پر میکنه و راضی از طعم جاافتادهی شراب سرشو آروم با صدای آهنگی که میاد تکون میده. لندن میخنده و جلو میره.
« گرمز؟ چی شده؟ الان داری جشن میگیری یا سوگواری میکنی؟ »
گرمز با چشمای اشکی به لندن نگاه میکنه. لندن ابرو بالا میده و دستشو یواش روی بازوی گرمز میکشه. خیلی کم پیش میاد که گرمز اینقدر ناراحت باشه موقع مستی. همیشه توی بدترین حالتشم که باشه، بعد مستی صدای خندهش خونه رو میلرزونه.
« من خیلی بیعرضهم که نمیتونم هیچ کاری براش بکنم. »
لندن لباشو جلو میده و محکم گونهی سفید گرمزو میبوسه. نگاهی به در بستهی اتاق لویی میکنه و توی دلش فحش میده.
« اون یه سری وقتا ناراحت میشه و خب اینجور موقعا یادش میره درست صحبت کنه. میشناسیدش دیگه. »
گرمز با آستین لباسش جلوی آبی رو که از دماغش سرازیره میگیره. گیلاسشو هل میده اونطرف و بطری رو برمیداره. یه سره نصف بطری رو خالی میکنه و اهمیتی نمیده که گوشاش داغ کرده.
« اون بچه ناراحت که میشه قلبم درست کار نمیکنه. این کراش جدیدشم دوست دختر داره. از غصهش آخر میمیرم و میرم پیش دیو. مطمئنم. »
لندن پوف عمیقی میکشه. میدونه لویی چیکار میکنه و همین عصبیش میکنه. این که لویی برگرده توی دورهی تاریکش چیزی نیست که هیچکدومشون بخوان. حتی خود لویی.
هیناتا یواش دست هری رو میگیره و راه میره. امروز جفتشون مرخصی گرفتن و حالا که هیناتا اصرار داره برن سرکارشون، اونا دارن همینکارو میکنن. هری دستشو میکشه بیرون و محکم دور کمر هینا میپیچه.
« مطمئنی اونقدری خوبی که بتونی سر و کله بزنی؟ »
هینا سر تکون میده و چترو اونطرفتر میگیره تا مطمئن شه شونهی هری خیس نمیشه. چتر رنگینکمونیه و وسط اون روز سرد و بیحوصله یه نمای قشنگ داره.
« اگه چرت گفتن گوش نده هیناتا. قول بده. »
هینا سر تکون میده و انگشت کوچیکشو توی انگشت هری قفل میکنه. روبروی در فروشگاه میایستن و هری چترو میبنده. هینا همونجا روی پلهی اول میایسته.