~Hershey~

1.8K 381 252
                                    

« لو، مطمئنی الان اونقدری خوب به نظر می‌رسم؟ »

لویی پاشو محکم به باسن لندن می‌کوبه و موهاشو می‌کشه. این پنجمین باره که از وقتی در خونه رو بستن لندن این سوالو می‌پرسه.

« یه بار دیگه بپرسی، روی کله‌ت می‌رینم که تیپت کامل شه. ولم کن لندن. »

لندن سر تکون میده و با استرس شال گردنشو می‌پیچه دور گردنش. کیف وسایلشو می‌ندازه روی دوشش و به جلوش خیره می‌شه.

« لانی. مطمئنی که تیپم اوکیه؟ ببین! باسنم چطور به نظر میاد؟ »

لندن می‌خنده و شونه بالا میندازه. لبشو کج می‌کنه و صداشو شبیه صدای لویی.

« یه بار دیگه بپرسی می‌رینم رو کله‌ت که تیپت کامل شه. »

« به نفعته که تا زمانی که مودب نشدی باهام حرف نزنی لندن، وگرنه به همه نشون میدم چه اسهولی‌ای. »

« اوه. ترسوندیم تومو. »

لویی با حرص نیشگون محکمی از بازوی لندن می‌گیره و تندتر و طبیعتا جلوتر از لندن حرکت می‌کنه. قرار بود تا هر ساعتی از شب که می‌شد بمونن و کمک هیناتا و هری بکنن که غرفه‌شونو تزئین کنن. لویی هنوز خسته بود ولی وقتی به این فکر می‌کرد که تا میتونه هری رو دید بزنه، تمام خستگیش در می‌رفت.

« ویلیام تاملینسون. می‌ایستی یا به فرمان مسیح چترو می‌کنم توت. »

لویی طلبکار می‌ایسته و به لندن که تمام زورشو می‌زنه تا وسایلو بیاره نگاه می‌کنه. توی قراردادی که امضا کردن، در ازای این که لویی از نردبونا میره بالا تا تزییناتو انجام بده، لندن باید وسایلو حمل کنه یا پول تاکسی رو بده. لندن همیشه به این بند قراردادشون اعتراض داره ولی لویی همیشه بهش یه چیز میگه.

« می‌تونی تو از نردبون بری بالا و ببینی چه خبره. می‌دونی که؟ من فوبیای ارتفاع ندارم و ضمنا، اگه یه بار بیفتم ممکنه تا ابد فلج شم یا یه چیزیم بشه. پس بهتره که دهنتو ببندی و وقتی برگردی که فوبیات رفته. »

لندن میخواد دهنشو باز کنه که لویی همین جمله‌ها رو میگه و دوباره راه میفته. وقتی میرسه اونور خیابون و روبروی فروشگاه، لندن هنوز اون دست خیابونه. خنده‌ش می‌گیره و دلش می‌سوزه و میخواد بره داخل ولی وقتی به این فکر می‌کنه که هری ببینه اون بار سنگینو دستش و ممکنه بیاد ازش بگیره، تند از خیابون رد می‌شه و وسایلو از دست لندن می‌کشه.

« بدشون به من. الان ماشین میزنه بهت. »

لندن کیفشو مرتب می‌کنه روی شونه‌ش و ابرو بالا میده. میرن اونطرف خیابون و چون در اتوماتیک فروشگاه باز نمیشه، لندن گوشیشو درمیاره که زنگ بزنه به هیناتا. هینا بهش میگه که میاد دم در. داخل فروشگاه، همه مشغول تزییناتن. می‌دونن پاداش اونقدری زیاد هست که بتونن یه مهمونی شاهانه شب کریسمس داشته باشن. هیناتا محکم لندنو بغل می‌کنه و با صدایی که از ذوق جیغ شده حرف می‌زنه.

Lollipop [L.S]Where stories live. Discover now