~E. Wedel~

1.8K 403 156
                                    

چه نویسنده‌ی بی‌مسئولیتی دارین. کامنتا بازم موند :'| قول شرف میدم نت قطع نشه جواب بدم.

هری در اتاقشو می‌بنده و میره سمت کشوی ویدیو گیماش. اون سی‌دی صورتی رو که روش کلی شکلک هست برمیداره و برمی‌گرده توی هال. میذارتش توی دی‌وی‌دی پلیر و میره آشپزخونه تا مسکن بخوره. به هیناتا تکست میده که رسیده خونه و میخواد بخوابه و میندازه خودشو رو کاناپه.

به تلویزیون کوچیکش نگاه می‌کنه و آرزو می‌کنه بزرگتر باشه تا بتونه صورت اونو بزرگ‌تر ببینه. دلش براش تنگ شده. دلش برای با هم بودنشون تنگ شده. چشماشو می‌بنده و فقط گوش میده.

« آره. هری. این آدم توی اولین مسافرتمون، سرش درد می‌کنه و نمی‌خواد از تختمون بیاد پایین که بریم ساحل. لیزی بوی. دلیلاتو اعلام کن. »

« سرم درد می‌کنه. »

« اونو قبلا اعلام کردم. یه چیز جدید. »

« سـ ـر م د ر د مـ ـی کـ ـنـ ـه »

« تلاش خوبی بود. پاشو هری. ما صد بار که اولین بار مسافرت نمیریم. قول میدم یه کاری کنم که یادت بره. »

« چی کار؟ »

صدای خنده‌ی بلندی میاد و صدای پا. هری یه چشمشو باز می‌کنه و از دیدن اون لبخند، حس می‌کنه قلبش آروم می‌زنه. اون لبخند خونه‌شه.

« نه. من از کثیف‌کاری متنفرم. دارم تنهایی میرم بیچ بِچ! بای‌بای ددی. »

« چی صدام کردی؟ »

« ددی؟ یه اشتباه لفظی بود. »

Lollipop [L.S]Where stories live. Discover now