~Thorntones~

1.7K 364 264
                                    

« لویی؟ درد داری؟ »

لویی چشماشو محکم می‌بنده و بغضشو قورت میده. توی تاریکی سایه‌ی گرمز مشخصه و مثل همیشه یه بوی ضعیف شراب قرمز و بوی سیگار میده. سرشو به دو طرف تکون میده و سعی می‌کنه بدون این که تکون بده بدنشو پتو رو کامل بالا بکشه. گرمز میاد داخل و درو می‌‌بنده.

« لااقل به من دروغ نگو اگه به لندن گفتی. تو همینجوری از اون نردبون نیفتادی. افتادی؟ »

لویی لبشو بین دندوناش می‌گیره و نگاهشو از گرمز می‌گیره. گرمز می‌خنده و پتو رو کنار می‌زنه. کنار لویی دراز می‌کشه به پهلو و دستشو می‌ذاره زیر سرش.

« وقتی ازم چشم می‌گیری یعنی حدسم درسته ولی نمیخوای جوابمو بدی پس ازت نمی‌پرسم. »

لویی از خودش صدا درمیاره و محکم گرمزو بغل می‌کنه و سرشو میماله به گردنش. گرمز می‌خنده و موهای لویی رو می‌کشه.

« بالاخره شستی‌شون؟ »

لویی می‌خنده و زبونشو درمیاره. گرمز محکم روی گونه‌شو می‌بوسه و سرشو بغل می‌کنه.

« اول که مامانت گفت میخواد بره آفریقا و پرستاری بچه‌های دیگه رو بکنه، با خودم گفتم بدبخت شدی آناستازیا، یه بچه‌ی دماغوی دائم اسهال میفته دستت و تا میتونه پیرت می‌کنه. حالا نگاهت می‌کنم و خدا رو شکر می‌کنم که اون روز ننداختمت جلوی در کلیسا لویی. »

لویی میخنده و از غبغب گرمز گاز می‌گیره. گرمز موهاشو می‌کشه و لویی داد می‌زنه. صدای خنده‌شون تا بیرون اتاق میره و میرسه به گوش هری‌ای که پشت در خونه‌ ایستاده. یواش دور می‌زنه و میره کنار پنجره‌ی اتاق لویی. صدای خنده از اونجا میاد.

« دوستت دارم نوه‌ی خوشگلم. »

لویی سرخ میشه و محکم و با صدا لپ گرمزو می‌بوسه. گرمز بلند میشه و خاک فرضی رو از روی لباسش می‌تکونه.

« بسه دیگه مرد جوون. زودتر بخواب. »

« نمیمونی پیشم؟ »

« نه. دیگه بزرگ شدی لویی. »

لویی ادای گریه درمیاره و گرمز می‌خنده. براش بوس هوایی می‌فرسته و قبل از این که در اتاقشو ببنده، با لبخند گرمی میگه.

« خوابای خوب ببینی کیوت پای. »

لویی میره زیر پتو و چشماشو می‌بنده. چشمای هری از جلوی چشماش کنار نمیره. اون شنیده بود ولی به یه چیزی داشت فکر می‌کرد که اون طوری بهت زده موند. لبشو کشید داخل دهنش و سعی کرد بخوابه. نمی‌خواست به یه همچین آدمی فکر کنه.

Lollipop [L.S]Where stories live. Discover now