~ برات که ناراحتیات، ناراحتترین ناراحتیای عالمه برام. 💜
هری در خونهشو باز میکنه و اشکای روی صورتشو پاک میکنه. لویی کفشاشو درمیاره و میاد داخل. زیر لب غر میزنه.
« دمپاییام کوشن؟ گرَمی؟ گرمز؟ آههه. کوشن؟ »
هری دماغشو بالا میکشه و صدای گرفتهش توی گوش لویی میپیچه.
« تو خونهی من زندگی نمیکنی. اینجا دمپایی نداری. »
لویی با ناامیدی سرشو تکون میده و همونجا میشینه. پاهاشو توی شکمش جمع میکنه و سرشو به دیوار تکیه میده.
« گفتی چرا ما با هم زندگی نمیکنیم؟ »
« من چیزی نگفتم لووبر. تو گفتی. گفتی ما دیوونه نیستیم. »
« نه. من خیلی دیوونهم هری. باور کن. »
« نیستی. فقط مستیم. »
هری یواش میشینه روی مبل. کاپشنشو درمیاره و همینطوری هودی زیرشو. تیشرتی که پوشیده خیسه ولی اهمیت نمیده. کنترلو برمیداره.
« چی میخوای ببینی؟ »
« هیچی. یه مشت خاطره. »
لویی دستشو به جورابای رنگینکمونیش میکشه. ریز میخنده و سریع درشون میاره. هری فیلمو پلی میکنه. چشماش میچرخه روی لویی و بعد نگاهشو تمام میده به تلویزیون.
« هری؟ میشنوی صدامو؟ دارم بهت میگم که دستورالعملش... »
هری دهن ویلو با دستای آردیش میگیره و میخنده.
« اون پروژه رو که ارائه دادیم، یادته برات کیک درست کردم؟ با همین دستورالعمل بود. »
ویل میخنده و کف دست هری رو لیس میزنه. هری یواش جلو میره و محکم گازی از دماغ ویل میگیره.
« واو هری. کی فکرشو میکرد تو انقدر هات باشی؟ »
ویل میگه و با قشنگترین حالت به هری نگاه میکنه. هری استپ میزنه و زوم میکنه روی صورت ویل. لویی رفته توی اتاق خواب و قرار نیست بیاد بیرون. هری امیدواره که نیاد.
« هــری؟ میشه بیای و نازم کنی تا بخوابم؟ سختمه خوابیدن. »
هری نگاهی به سمت اتاقش میندازه و میخواد بلند شه که لویی با خوشحالی میدوئه سمتش.
« نه. میام روی پاهات بخوابم. وایسا. تکون... نخور. »
هری نگاهی به تلویزیون میکنه و سعی میکنه خاموشش کنه ولی نمیتونه. لویی سرشو روی پاهاش میذاره و دست آزاد هری رو روی سرش.
« با موهام بازی کنی سریع خوابم میبره. »
هری میخنده و یواش سرشو میبره جلو. چشماش پر از اشکه وقتی داره گونهی لویی رو میبوسه. لویی سرشو تکون میده و به دست هری میماله. میتونه حس کنه هیچوقت از مست بودن انقدر راضی نبوده.