این مطمئنا یه جو خوب نبود.حتی به خوبم نزدیک نبود.هوسوک تقریبا پشت جین خودشو پنهون کرده بود و جونگکوک و یونگی رسما داشتن با چشماشون اونهارو میخوردن.
اما با وجود اینها جین نمیتونست جلوی اون لبخنداحمقانه ای که زده رو بگیره.شایدم همونلبخند باعث شده بود جونگکوک هر چندثانیه یبار چشم غره ای بهش بره.
*فلش بک به چندروز قبل*
"هیونگ تو دیوونه ای.عقلتو از دست دادی.اصلا میفهمی چه حرفایی زدی؟؟"
جین که گوشاش از این همه داد و بیداد تهیونگ و جیمین درد گرفته بود فقط چشماش رو بست و سرش رو ماساژ داد.جیمین پوزخندی زد و گفت:"شایدم فقط عاشق شده.لابد تحمل نداشته ببینه بقیه دارن اونطوری با ایده شاهزاده مخالفت میکنن واس همین جو گرفتتش."
جین از حجم مزخرف بودن حرف جیمین فقط تونست بی هیچ حرفی نگاهش کنه.جیمین با دیدن نگاه جین شونه هاشو بالا انداخت و گفت:"خب دروغ میگم مگه؟"
تهیونگ که انگار با حرف جیمین موافق بود گفت:"هیونگ هرچقدرم عاشق شده باشی اینکارت مسخره بود.اصلا تو میدونی زندگی کردن توی یه خونه عادی چه شکلیه؟اونم با ادمایی که اصلا نمیشناسیشون."
جین با به یاد اوردن جونگکوک زیرلب گفت:"باید جالب باشه."
تهیونگ که صداشو شنیده بود ادای گریه کردن در اورد و گفت:"خدایا هیونگم خل شده.هیونگ بیا بریم پیش یکی از پزشکا.شاید به سرت ضربه ای خورده یا چیزی خوردی.رسما زده به سرت."جین که دیگه از این همه سر و صدا خسته شده بود گفت:"بسه دیگه.چرا اینقدر درکش سخته؟من فقط کاریو کردم که درست بود.از طرفی ایده شاهزاده واقعا عاقلانه بود و از طرف دیگه هم زندگی عادی میتونه یه تجربه خوبی برام باشه.میتونم با مشکلات مردم عادی اشنا شم تا بتونم بعدا کاری براشونکنم."
جیمین چشم غره ای بهش رفت و اروم گفت:"حالا انگار تاحالا چقدر به این چیزا اهمیت میداده که الان یهو شده ولیعهد شایسته."
جین گفت:"به هرحال چیزیه که شده.همونطور که دیدید بقیه هم راضی شدن و قراره مقدمات رفتنم رو اماده کنم.همش چندروز دیگه تو قصر هستم."
جیمین نیشخندی زد و گفت:"خوبه.توی خونه یه رعیت بهت خوش بگذره.بعدا نیای قصر بگی لطفا برم گردونید.شاید اونجا بودن عقلتو سرجاش بیاره قدر چیزی که داری رو بدونی.منم اینجا از نبودنت لذت میبرم و حسابی کیف میکنم."
*پایان فلش بک*خب بر خلاف حرفی که جیمین زده بود اخرشم مجبور شد همراه جین بیاد چون پادشاه دستور داد.بنابراین جین الان مجبور بود علاوه بر نگاه های اون دوتا نگاه جیمین رو هم تحمل کنه.
جین تصمیم گرفت این سکوت مسخره رو بشکنه پس گفت:"اممم...سلام.ببخشید که قراره برای مدتی مزاحمتون بشیم.من ولیعهد فایراک جین هستم."
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...