"خب آماده ای جناب شاهزاده؟"
جین دستکش هاش رو پوشید و ژست رزمی رو به خودش گرفت و گفت:"معلومه.کاملا آماده شکست دادنتم."
جونگکوک پوزخندی زد و گفت:"مگر خوابشو ببینی."بعد از اینکه جونگکوک به خونه برگشته بود و با هوسوک و جینی رو به رو شده بود که هرکدومشون یه طرف صورتشون کبود بود ماجرا رو پرسیده بود.
از اینکه دیگه هیونگ هاش مجبور نبودن از هم جدا باشن خوشحال بود.اما نمیتونست با جینی که حتی بهش نگاه هم نمیکرد کنار بیاد.
بالاخره بعد یه روز قهر جونگکوک راضیش کرد که در عوض آشتی یه چی ازش بخواد.جین هم که انگار منتظر این فرصت بود سریع گفت که میخواد با اون مبارزه کنه.
جونگکوک اول متعجب شد اما وقتی یاد دومین دیدارشون توی قصر و درگیریشون افتاد فهمید که جین هنوز سر اون ماجرا کینه به دل داره پس راضی شد.
هردوشون لباسای مناسبتری پوشیدن و توی حیاط پشتی برای مبارزه آماده شدن.
جونگکوک بدون اینکه وقت رو تلف کنه به سمت جین یورش برد و مشتی رو به سمت صورتش برد.اگه جین با جونگکوک و رفتاراش آشنا نبود احتمالا بدون اینکه بتونه واکنشی نشون بده اون رو نوش جان میکرد اما خوشبختانه تونست سریع جاخالی بده.
جونگکوک عقب گرد کرد و گفت:"مثل اینکه دیگه مثل قبل نمیشه راحت کتکت زد."
جین نیشخندی زد و گفت:"ایندفعه نوبت توعه جونگکوک شی."هردوشون بدون استراحت حمله میکردن.بیشتر مشت و لگدهایی که به سمت هم میزدن دفع میشد.نزدیک دوماه بود که اون دوتا با هم زندگی میکردن و این باعث شده بود بتونن حرکات هم رو بخونن.
بعد از نیم ساعت بی وقفه حمله کردن هردو عقب رفتن تا نفس بگیرن.جونگکوک دستشو به گوشه لبش برد و روی زخمی که بر اثر مشت جین وجود اومده بود کشید.
نگاهی به جین انداخت.فقط تونسته بود لگدی بهش بزنه.نمیدونست جین در طول این مدت اینقدر پیشرفت کرده بود یا از اولم اینقدر توی مبارزه مهارت داشت و رو نمیکرد.
کاملا هیجان زده شده بود.زبونش رو روی زخمش کشید تا خونش رو پاک کنه.جین با دیدن حرکت جونگکوک برای چندثانیه بی حرکت موند و به لبش خیره شد.
جونگکوک که متوجه حواس پرتیش شده بود سریع جلو رفت و مشتی به صورتش زد.جین یه قدم عقب رفت و لعنتی ای گفت.وقتی مشت دوم به سمتش میومد سریع دست جونگکوک رو گرفت و پیچوند.
جونگکوک از پشت کاملا به جین چسبیده بود.دستش اون پشت قفل شده بود و نمیتونست کاری کنه.از طرفی خیلی وقت بود تحرک بدنی نداشت و زودتر از معمول نفس کم اورده بود.
جین از پشت به جونگکوک چسبیده بود طوری که انگار بغلش کرده.هیچ فاصله ای بین بدنشون نبود.میتونست کاملا نفس نفس زدن جونگکوک رو حس کنه.لبش رو کنار گوش جونگکوک برد و در فاصله کمی نگهش داشت و گفت:"کمآوردی؟"
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...