توی جاش غلتی زد و به سمت هوسوک چرخید.با صدای آرومی پرسید:"هوسوکا بیداری؟"
هوسوک چشماشو باز کرد و "اوهوم"ی گفت.
یونگی کمی نزدیکتر شد و گفت:"به نظرت رفتار جونگکوک یکی دوروزه عجیب نشده؟"هوسوک:"عجیب؟چطور مگه؟"
یونگی:"ساکت شده.تازه حس میکنم همش از جین فرار میکنه."
هوسوک:"شاید بازم دعوا کردن باهم قهرن."
یونگی:"کی اینا دعوا کردن من ندیدم."هوسوک شونه هاشو بالا انداخت و "نمیدونم"ی گفت.
دستاشو دور شونه یونگی حلقه کرد و اونو نزدیک کشید و بغلش کرد و گفت:"اینقدر نگرانش نباش.جونگکوک دیگه بزرگ شده مطمئنا خودش از پس خودش برمیاد."یونگی دستاشو دور کمر هوسوک حلقه کرد و سرش روی سینش گذاشت و گفت:"دست خودم نیست.عادت کردم که مراقبش باشم."
هوسوک بوسه آرومی روی موهای یونگی زد و مشغول نوازششون شد:"میدونم.اما بازم باید کم کم سعی کنی نگرانیاتو کمتر کنی."
یونگی که با نوازش موهاش خوابالو شده بود چیزی نگفت و فقط سرشو به سینه هوسوک فشرد.هوسوک با اینکارش لبخندی زد و چونش رو گرفت و سرش رو بالا اورد.
با دیدن چشمای نیمه باز یونگی که با کنجکاوی بهش خیره شده بود سرشو پایین برد و بوسه ای به لبهاش زد.یونگی لبخندی زد و مشغول همراهی توی بوسه شد.
بعدازچنددقیقه هوسوک ازش فاصله گرفت و با لبخند گفت:"دیگه شبت بخیر گربه کوچولو."
یونگی نیشگون محکمی از پهلوش گرفت و گفت:"اینطوری صدام نکن."
هوسوک خندید و "چشم"ی گفت.
بعد از چنددقیقه هردو به خواب رفتن.
_______________________________"ازم فرار میکنه.با اینکه کنار هم زندگی میکنیم به جز وقت غذا اصلا نمیبینمش.چیکار باید کنم؟"
جیمین که از شنیدن غرهای جین خسته شده بود چشم غره ای بهش رفت و گفت:"باور کن منم هیچ نظری ندارم.ممنون میشم اینقدر به جونم غر نزنی.گوشام کر شد."
جین عین بچه ها پاهاشو به زمین کوبید و گفت:"خیلی بدجنسی.خیر سرت دوستمی بهت مشورت بده."
جیمین:"چه مشورتی بدم؟تو عمرم نه با کسی قرار گذاشتم نه اعتراف کردم الان توقع داری با این تجربه نداشتنم بهت چه راه حلی بدم؟"جین چشماشو چرخوند و گفت:"واس همین همش بهت میگم باید به ته اعتراف کنی.شما که اینقدر نزدیکید چه مرگته پس؟"
جیمین نگاه خشمگینانه ای به جین انداخت و گفت:"بازم اون بحثو باز نکن."جین دستاشو بالا برد و گفت:"باشه باشه.تسلیمم.الان میزنی میکشیم."
قبلا جیمین رو درک نمیکرد که چرا با وجود اینکه تهیونگ رو دوست داره بهش اعتراف نمیکنه.از نظرش کار سختی نبود.اما وقتی که خودش عاشق شد فهمید اعتراف کردن به همین راحتی ها هم نیست.
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...