Part10

717 177 73
                                    

جیمین مشغول تماشای تابلوهایی بود که روی دیوار نصب شده بودن.اینقدر نقاشی های زیبایی بودن که مدتها میتونست بهشون خیره بشه.جین هنوز خواب بود پس اون باید یه جوری وقتش رو میگذروند.

با شنیدن صدای در نگاهش رو از روی نقاشی ها گرفت.یونگی در حالی که توی دستاش یه سری خرید بودن وارد خونه شد.با دیدن جیمین گفت:"صبح بخیر.زود بیدار شدی."

جیمین:"صبح شما هم بخیر‌.من معمولا زود بیدار میشم."
یونگی وسایل رو روی میز گذاشت و گفت:"اگه میدونستم بیرون نمیرفتم تا برات صبحونه حاضر کنم."
جیمین:"مشکلی نیست.تازه بیدار شدم."

یونگی به سمت آشپزخونه رفت تا صبحونه رو اماده کنه.جیمین روی صندلی نشست و منتظر صبحونه موند.بعد از چنددقیقه یونگی سفره رو آماده کرد و جیمین مشغول خوردن شد.

جیمین که از جو معذبی که توش بود خوشش نمیومد تصمیم گرفت سر صحبت رو باز کنه:"تابلوهای زیبایی دارید.فکر کنم خیلی به نقاشی علاقه دارید."
یونگی نگاهی به تابلوها کرد و گفت:"علاقه که دارم ولی این تابلوها کار جونگکوکن."

جیمین با تعجب به یونگی و بعد به نقاشی ها نگاه کرد.اینا کار همون بچه تخس دیشبی بودن؟مثل که با جز امگا بودنش چیزای دیگه ای هم داشت که بقیه رو متعجب کنه.جیمین لبخندی زد و گفت:"توقعش رو نداشتم.به نظر نمیاد شخصی باشه که به نقاشی علاقه داشته باشه."

یونگی:"از بچگی استعداد زیادی تو این کار داشت و سرگرمی موردعلاقشم هست."
جیمین:"شاید باید چندتا از تابلوهاش رو بخرم.خیلی به دلم نشستن."
یونگی:"نیازی به خریدن نیست.هر کدومو میخوای انتخاب کن بهت میدم."

جیمین با به یاد اوردن چیزی که جین بهش گفته بود پرسید:"معذرت میخوام که اینو میپرسم اما نسبت شما با جونگکوک چیه؟"
یونگی:"میشه گفت برادرشم."
با این حساب رابطه ای که بینشون بود عجیب نبود.

داشت به خوردن صبحانش ادامه میداد که جونگکوک در حالی که موهاش به هم ریخته بودن و منگ بود از توی اتاقش بیرون اومد.به سمت اون دوتا اومد و روی صندلی کنار یونگی نشست و سرش رو روی میز گذاشت.جیمین با تعجب به جونگکوک که دوباره چشماش رو بسته بود نگاه کرد.

یونگی انگار که چیز عادی ای باشه واکنشی نشون نداد و رو به جیمین کرد و گفت:"چیزی نیاز نداری برات بیارم؟"
جیمین نگاهش و از جونگکوک گرفت و سرش رو به نشونه نه تکون داد.
یونگی دستی به سر جونگکوک کشید و بعد به اتاقش رفت تا لباساشو عوض کنه.

جیمین باز هم با تعجب به جونگکوک نگاه کرد که انگار دوباره خوابش برده بود.
زیرلب گفت:"خب اگه میخواست بخوابه چرا توی همون‌اتاق خودش نخوابید؟"

مدت زیادی نگذشته بود که جین بیدار شد و از اتاق بیرون اومد.جیمین بهش نگاه کرد و گفت:"عجیبه.زود بیدار شدی."
جین خمیازه ای کشید و گفت:"چون جای جدیدی خوابیده بودم عادت نداشتم."
جیمین به دری اشاره کرد و گفت:"برو دست و صورتتو بشور بعد بیا صبحونه بخور."
جین سری تکون داد و رفت.

AquamarineWhere stories live. Discover now