جین توی تراس نشسته بود و مشغول خوندن کتاب بود.به لطف اومدنش به اینجا از کارهای حکومتی خلاص شده بود و میتونست راحت باشه.
درسته که اومدن به اینجارو راحت قبول کرده بود اما بعدش تازه متوجه کارش شد.اگه غذا یا جای خواب خوبی نداشت؟اگه نمیتونست با اهالی خونه بسازه؟؟اگه دردسر درست میکرد؟اما خب همه فکر و خیالاش حالا برطرف شده بودن.
البته درسته از ده تا مکالمه ای که با جونگکوک داشت ۹ تاش به دعوا ختم میشد اما اگه بخواد روراست باشه چونه زدن با اون بچه براش مثل یه سرگرمی شده بود.این یه ماهی که اینجا بود بهتر از تصوراتش بود.
یونگی بر خلاف طوری که ظاهرش نشون میداد مهمون نواز بود و راحت باهاشون کنار میومد.حتی جیمین هم با اینکه قبلا کلی غر میزد اما الان اینقدر راحت بود که انگار توی خونه خودشه.جونگکوک با اینکه با جین نمیساخت اما با جیمین صمیمی شده بود و جین واقعا به رابطشون حسرت میخورد.
هوسوک هم واقعا ادم خوبی بود و این باعث میشد جین نتونه دلیلی برای اون حس بدی که توی اعماق قلبش بهش داشت پیدا کنه.
هوا کم کم داشت تاریک میشد و بهتر بود جین برگرده داخل.کتاب رو بست و روی میزی که اونجا بود گذاشت و به داخل خونه برگشت.به محض وارد شدنش صدای خنده های جیمین از طبقه پایین به گوشش رسید.با کنجکاوی از پله ها پایین رفت تا ببینه چه خبر شده.
وقتی نگاهش به اون دوتا خورد نتونست خودشو کنترل کنه و بلند زد زیر خنده:"جیمین چرا این شکلی شدی؟؟"
جیمین که متوجه جین شد سریع صورت جونگکوک رو گرفت و به سمت جین برگردوند و با خنده گفت:"جین نگاش کن.نگاه چه بامزه شده."
جین با دیدن جونگکوک که موهاش رو خرگوشی بسته بود بلند تر خندید و گفت:"واییی...جئون تصمیم گرفتی از این به بعد به عنوان خرگوش به زندگی ادامه بدی؟؟"جونگکوک لپاشو از روی حرص باد کرد و به سمت جیمین برگشت و گفت:"هیونگ یه چی بهش بگو."
جین:"چی شده؟؟از وقتی خرگوش شدی زبونتم موش خورده؟؟"جونگکوک سریع بلند شد و به سمت جین رفت.جین که مشغول خندیدن بود قبل از اینکه متوجه شه روی صندلی نشسته بود.جونگکوک از پشت بین بازوهاش قفلش کرده بود:"هیونگ زود باش.مننگهش میدارم واس شاهزادمون هم یه مدل موی خوشگل بزن."
جین که از نقشه اون دوتا باخبر شده بود خواست فرار کنه از جونگکوک محکم تر از قبل گرفتش.جین اهی کشید و گفت:"بچه تو چرا اینقدر پر زوری اخه؟؟الان استخونام میشکنه."
صدای خنده جونگکوک از کنار صورتش اومد که باعث شد به سمتش برگرده.جونگکوک تقریبا دستاش رو دور گردن جین حلقه کرده بود و صورتش با کمی فاصله کنار صورت جین قرار داشت.
جین میتونست فقط با برگردوندن صورتش به سمتش گونش رو ببوسه.با گذشتن از فکر از سرش چشماشو بست و تلاش کرد به چیز دیگه ای فکر کنه.مثلا به اینکه الان قراره زیر دست جیمین به یه عروسک تبدیل بشه.
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...