"جونگکوک بیا از اینا هم بگیریم."
جونگکوک به ابنبات های رنگی ای که جیمین بهشون اشاره میکرد نگاه کرد و گفت:"باشه هیونگ."جین تا به حال به چنین مغازه ای نیومده بود.اول فقط برای خوشگذرونی و تنوع اومده بود بیرون اما با دیدن اون مغازه پر از شکلاتهای متنوع و ابنبات های رنگارنگ ناخواسته آب از دهنش راه افتاده بود.
جیمین و جونگکوک از اون اول از هر چیزی که توجهشون رو جلب میکرد مقداری برمیداشتن.جین هم با اینکه سعی میکرد خودش رو کنترل کنه اما دست کمی از اون دوتا نداشت.فقط امیدوار بود وقتی برگشتن خونه یونگی نکشتشون.
به جیمین و جونگکوک نگاه کرد که هر کدوم کلی کیسه پر رو به زور توی دستاشون نگه داشته بودن و داشتن به سمت فروشنده میرفتن تا تحویل بدن.
جین واقعا نگران بود که با خوردن اون همه شیرینی جات مریض بشن اما کاریش نمیشد کرد.
هر سه تاشون با دستای پر و لبخند احمقانه ای از مغازه بیرون اومدن.جیمین گفت:"باورم نمیشه چنین بهشتی این همه مدت اینجا بوده و ما سراغش نیومدیم."
جونگکوک لبخند پرافتخاری زد و گفت:"واقعا عین بهشته نه؟گفته بودم که."
جین سری از روی تاسف تکون داد و گفت:"وقتی بخاطر خوردن این همه شیرینی مریض شدید اون وقت میفهمید جهنمم چطوریه."جونگکوک چپ چپ به جین نگاه کرد و گفت:"ضدحال نباش لطفا."
جیمین:"قراره برگردیم خونه؟"
جونگکوک:"اگه خسته نیستید میخواید توی شهر دور بزنیم؟هیونگ گفت تا هروقت بخوایم میتونیم بچرخیم."
جیمین:"خوبه."
هردوشون منتظر به جین نگاه کردن.
جین:"منم مشکلی ندارم."رو به روی دکه کوچیکی ایستاده بودن و مشغول تماشای زیورآلات زیباش بودن که کسی جونگکوک و صدا زد.هر سه شون به سمت صدا برگشتن.دختر کوتاه قد و بامزه ای به سمت جونگکوک اومد و گفت:"سلام جونگکوکا خوشحالم اینجا میبینمت."
جونگکوک لبخندی زد و گفت:"سلام مینا.چندوقتی بود ندیده بودمت."
مینا:"معلومه.بخاطر اینه که این همه مدت حتی یه سر هم به ما نزدی.حالا بیخیال این چیزا.رئیس همش نگرانه که برای مراسم امسال هستی یا نه"
جونگکوک:"هستم."مینا ذوق زده شد و گفت:"خیلی خوبه.اما مراسم امسال یکم جلو افتاده.الان اومده بودم یه سری وسایل بگیرم بعدش برم سر تمرین.توهم میای؟"
جونگکوک نگاهی به جین و جیمین انداخت و خواست مخالفت کنه که جین گفت:"ایرادی نداره برو.بعدا هم میتونیم بیایم بیرون.کارت ضروری تره."جونگکوک رو به اون دوتا کرد و یکی از کیسه هارو به جین داد.از توی جیبش کلیدی بیرون اورد و گفت:"اینم محض احتیاط ببرید شاید هیونگ ها خونه نباشن یا خواب باشن."
جیمین کلید رو گرفت و نگاهی به اون یکی کیسه انداخت و گفت:"اون رو هم بده من."
جونگکوک:"نه این رو با خودم میبرم شاید اونجا نیاز به انرژی پیدا کنم."
بعد از خداحافظی کردن راهشون رو از هم جدا کردن.
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...