"اون کی بود؟"
بدون معطلی سوالشو پرسید.با وجود عصبانیتش نه حال مقدمه چینی رو داشت نه نیازی بهش داشت.
جونگکوک دستاشو روی سینه جین گذاشت و سعی کرد کمی به عقب هلش بده:"خودت شنیدی که.رئیسمه."جین دستای جونگکوک رو گرفت و پایین اورد و گفت:"همه آدما اینقدر با رئیسشون صمیمی ان؟"
جونگکوک نگاه عصبانیشو به جین دوخت و گفت:"آره صمیمی ایم.ربطش به تو چیه؟"برخلاف اون چهره عصبیش توی دلش داشت گریه میکرد و غر میزد:"این لعنتی چطوری یهو اینقدر قوی شد؟تا دیروز انگار فوتش میکردی باد میبردش که. اینقدر هلش دادم دستم شکست یه ذره هم تکون نخورده.اصلا چرا اینقدر نزدیکه؟"
جین که صدای حرف زدن جونگکوک بدبخت رو توی دلش با خودش نمیشنید فاصلش رو کمتر کرد و گفت:"ربطش به من چیه؟توی لعنتی الان چندروزه نادیدم میگیری.حتی یه نگاهم بهم نمیندازی.اون وقت الان خیلی راحت با اون مرتیکه میگی و میخندی انگار خیلی خوشحالی؟نکنه من عذابت میدم ها؟"
"خلی؟اصلا مغزی توی اون کلت هست؟نکنه توقع داری بعد اون اعتراف و بوسه یهوییت بیام بپرم بغلت و خوش و خرم زندگی کنیم؟هروقت نگاهم بهت میفته یادش میفتم و دلم میخواد همونجا آب بشم برم توی زمین.اونوقت تو ازم توقع داری باهات بگم و بخندم؟"
خیلی دلش میخواست بتونه این حرفارو بلند بگه اما متاسفانه انگار که لال شده فقط سرشو پایین انداخت.
جین که ساکت موندنش رو دید گفت:"نکنه بخاطر اونه؟بخاطر اون مرتیکه من رو نادیده میگیری؟"
جونگکوک با تعجب سرشو بالا اورد و گفت:"ها؟چی میگی؟"
جین:"میگم اون مرتیکه رو دوست داری؟"جونگکوک داد زد:"دیوونه شدی؟بهت گفتم که اون رئیسمه.شاید یکم صمیمی باشیم اما در حد دوتا دوست.پیش خودت چه فکری میکنی ها؟چرا باید بهت دروغ...."
جین آروم سرشو روی شونه ی جونگکوک گذاشت و باعث شد حرفش قطع شه.جین با صدایی که گرفته بود گفت:"خداروشکر.یه لحظه فکر اینکه کس دیگه ای رو دوست داری باعث شد حس کنم قلبم میخواد واسته."
جونگکوک نمیفهمید چرا اما با شنیدن اون صدای ناامید و غمگین جین آروم پشتش رو نوازش کرد و گفت:"من دوستش ندارم.فقط دوستمه."
جین سرشو کمی بلند کرد و به گونه جونگکوک خیره شد.زیرلب گفت:"اون بهت دست زد."
جونگکوک که صداشو درست نشنیده بود گفت:"چیزی گفتی؟"جین جوابی بهش نداد و صورتشو نزدیک برد و همونجایی که یوجین با دستاش لمس کرده بود محکم بوسید.
جونگکوک شوکه شد اما سریع شونه های جین رو گرفت و از خودش جدا کرد.دستشو روی گونش گذاشت و گفت:"داری چیکار میکنی احمق؟"
جین به چشماش خیره شد و گفت:"بهت دست زده بود پس باید پاکش میکردم."
جونگکوک با حرص گفت:"دیوونه ای؟از کی تاحالا اینطوری چیزیو پاک میکنن؟نکنه دستمالی چیزی بودی من خبر نداشتم؟"
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...