همونطور که حدس میزد مغازه های زیادی باز نبودن.الان که جیمین همراهش نبود احساس تنهایی میکرد.مخصوصا با وجود تاریکی شب.درسته که گرینوال توی روز سرسبز و خیره کننده بود اما توی تاریکی شب به نظر جین ترسناکمیشد.
با دیدن نوری از دور لبخندی روی لبش نشست.قدمهاشو سریعتر کرد تا به منبع نور برسه.با دیدن بار رو به روش لبخندش عمیق تر شد.مشروب خوردن توی بار چیزی بود که واقعا بهش نیاز داشت.در بار رو باز کرد و وارد شد.
چندثانیه چشماشو بست تا چشماش به روشنایی عادت کنه.بار کوچیک و دنجی بود.چند نفر به صورت گروهی دور چندتا از میزها نشسته بودن و یه نفر هم جلوی پیشخوان نشسته بود.جین ترجیح میداد از جمعیت دور باشه پس به سمت پیشخوان رفت.
صندلی رو عقب کشید که صداش باعث شد پسری که اونجا نشسته بود توجهش بهش جلب بشه.اهمیتی به پسر نداد و روی صندلی نشست.مردی که به نظر صاحب اونجا میومد به سمتش اومد و گفت:"خوش اومدید.چی میل دارید براتون بیارم؟"
جین نگاهی به شیشه های پشت سر مرد انداخت و گفت:"بهترینشو برام بیارید لطفا."
مرد سری تکون داد و به سمت قفسه ها رفت.جین کلاه شنلشو از روی سرش برداشت و پاش رو ماساژ داد.با اینکه اونقدرا هم پیاده روی نکرده بود پاش درد میکرد.
زیرلب گفت:"اگه یه روز دوباره اون بچه عوضی رو ببینم میکشمش."صدایی از کنارش اومد:"از اونجایی که من بچه نیستم پس فکر کنم داری در مورد یکی دیگه صحبت میکنی درسته؟"
جین به سمت صدا برگشت و با گیجی به صورت پسر نگاه کرد.پسر دستش رو روی میز دراز کرده بود و سرش رو روی اون گذاشته بود و بهش نگاه میکرد.
جین با دقت بیشتری بهش نگاه کرد تا اینکه با شناختن اونچشماش درشت شد.پسر با دیدن واکنش جین گفت:"خب مثل اینکه منو به جااوردی."جین دندوناشو بهم فشار داد و یقه پسر رو گرفت و به سمت خودش کشید.قصد داشت تا جون داره بزنتش اما صاحب بار به سمتشون اومد و دوتا بطری و لیوان روی میز گذاشت و گفت:"اگه قصد دعوا دارید برید بیرون.این موقع شب حوصله دردسر ندارم."
جین با عصبانیت به پسر رو به روش نگاه میکرد اما اونانگار اصلا توی این دنیا نبود.جین مطمئن بود اگه یقشو ول میکرد پسر روی زمین پخش میشد.
به سمت عقب هلش داد و ولش کرد.پسر تعادلش رو حفظ کرد و درست روی صندلی نشست و لیوانشو برداشت تا با شراب پر کنه.
صاحب بار رو به پسر گفت:"این پسرو میشناسی؟"
جونگکوک لیوانشو سر کشید و گفت:"خب...شاید."جین گفت:"شاید؟؟توی عوضی.من هنوزم بخاطر تو درد دارم نمیتونم درست راه برم.اونوقت میگی شاید میشناسیم؟"
صاحب بار با تعجب اول به جین و بعد به جونگکوکنگاه کرد.جونگکوک لیوانشو روی میز گذاشت و به سمت جین برگشت.پوزخندی زد و گفت:"خب شرمنده که بد به فاکت دادم.از دفعه بعد مراعات میکنم."
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...