Part33

669 162 41
                                    

جین یه دستش رو پشت کمر جونگکوک و دست دیگرش رو پشت سر جونگکوک گذاشته بود و سرش رو توی بغل خودش پنهون کرده بود.

جونگکوک لبخندی زد و دستشو بالا اورد و و پیراهن جین رو توی دستش مچاله کرد.بدنش درد میکرد و دلش میخواست چشماشو ببنده و بخوابه.

پادشاه به جینی که با عصبانیت بهش زل زده بود نگاه کرد و گفت:"این کارها چه معنی ای میدن شاهزاده؟"
جین:"این رفتار وحشیانه شما چه معنی ای میده؟اون که ادم نکشته فقط خواسته ازاد باشه."

پادشاه:"اینطور که بنظر میاد شماهم از این ماجرا‌ باخبر بودید و از ما پنهونش کردید."
جین دندوناشو از عصبانیت بهم فشرد و گفت:"بله باخبر بودم.و اجازه نمیدم فقط بخاطر چنین چیزی اینطوری باهاش رفتار کنید."

مادر جین همراه با نگرانی،مشکوکانه به جینی که اون پسر رو محکم در آغوش گرفته نگاه کرد.درسته جین پسر بیرحمی نبود ولی کم پیش میومد برای افرادی جز دوستاش و خانوادش دردسر رو قبول کنه و این شکلی ازشون‌ دفاع کنه.
با نگاه کردن به رفتار جین میشد حدس زد قضیه چیه.حالا دلیل رد کردن ازدواج مشخص شده بود.

و انگار اون تنها کسی نبود که این حدس رو میزد.
پادشاه گرینوال:"ولیعهد سوکجین.نسبت شما با اون پسر چیه؟فکر نکنم توی جایگاهی باشید که بخواید به این شکل ازش دفاع کنید."

جونگکوک پیراهن جین رو بیشتر مچاله کرد.نمیتونست بزاره بقیه چیزی‌بفهمن.اینطوری برای جین هم دردسر درست میکرد.با اینکه هنوزم درد داشت سعی کرد از بغل جین در بیاد.

جین که متوجه قصد جونگکوک شده بود اون رو دوباره به خودش نزدیک کرد و نذاشت ازش فاصله بگیره.
به پادشاه خیره شد و گفت:"اون معشوقمه."

با گفتن این حرف سر و صدا کل سالن رو پر کرد.همه مشغول پچ پچ کردن بودن.پادشاه با تعجب به جین زل زده بود اما جین بدون کوچیکترین ترسی همونجا نشسته بود.

جونگکوک نمیتونست مانع لبخندش بشه.درسته از اینکه جین اینقدر رک حقیقت رو گفته تعجب کرده بود اما خوشحال هم بود.
هوسوک درحالی که دست یونگی رو نگه داشته بود نفس راحتی کشید.جین واقعا وقتی بحث جونگکوک وسط بود با کسی شوخی نداشت.

بالاخره بعدازچند لحظه پادشاه گفت:"اینطور که معلومه نه تنها یه مجرمه بلکه یه شیطانه که ولیعهد رو اغفال کرده‌."

جین با عصبانیت گفت:"اون کاری نکرده.من کسی بودم که از اول عاشقش شدم.با پیشنهاد رفتن به خونه هوسوکم موافقت کردم بخاطر اینکه اون اونجا زندگی میکرد.اگه بنا به اغفال کردن باشه من کسی هستم که اینکارو کردم."

جونگکوک دلش میخواست بگه که اون هم عاشقه جینه.دلش میخواست همونطور که جین در حال تلاش برای محافظت از جونگکوکه اون هم کاری کنه.اما حتی انرژی ای برای حرف زدن نداشت.لحظه به لحظه انرژیش بیشتر از قبل ته میکشید و حس میکرد پلکاش دارن روی هم میفتن.

AquamarineWhere stories live. Discover now