"سلیقت افتصاحه.یه افتضاح کامل"
خب توقع شنیدن این حرف رو داشت.با اون برخوردی که شاهزاده داشت همین که جونگکوک همونجا باهاش درگیر نشده بود خیلی خوب بود.نگاهی به جونگکوک که روی مبل روبه روش نشسته بود انداخت و گفت:"من که انتخاب نکردم باهاش ازدواج کنم.تازه اصلا هیچ تصمیمی برای ازدواج گرفته نشده اصلا."
جونگکوک:"گرفته نشده؟"
جین:"معلومه که نه.قرار بود من بیام اینجا تا اگه شاهزاده رو پسندیدم با ازدواج موافقت کنم."
جونگکوک:"خب پسندیدی؟"جین:"تو پسندیدیش؟"
جونگکوک:"من ننتم یا بابات که پسندیدن من مهم باشه؟"
جین:"بگو دیگه نمیمیری که."
جونگکوک:"خیر.اصلا نپسندیدم.از خودراضی گندیده."جین با شنیدن فحشای جونگکوک به یونها خندید و گفت:"مثل که خیلی ازش بدت میاد."
جونگکوک:"معلومه.جین من نمیخوام تو زندگیت دخالت کنم اما باور کن تو خیلی لیاقتت بیشتر از اونه."جین که از شنیدن این حرف ذوق کرده بود گفت:"جدی؟یعنی میگی نباید باهاش ازدواج کنم؟"
جونگکوک:"معلومه که نه.اگه باهاش ازدواج کنی زندگیت هرروزش جهنم میشه."جین:"اما نمیتونم تا اخر عمرم مجرد بمونم که."
جونگکوک:"خیلی راحت میتونی یه نفر دیگه رو پیدا کنی.تو خوشتیپی مهربونی باحالی تازه پولدارم هستی کیه که نخواد باهات ازدواج کنه؟"جین دستشو زیر چونش زد و با لبخند گفت:"که اینطور.راست میگی."
"ما اومدیم."
یونگی و هوسوک به سمت اون دوتا اومدن.یونگی با دیدنشون گفت:"چیشده باهم نشستید؟باز دعوا کردید؟"
جونگکوک:"هیونگ وقتی مادوتا رو باهم میبینی چیزی جز دعوا به ذهنت میرسه اصلا؟"یونگی و هوسوک به سمت اتاقاشون رفتن تا لباسشون رو عوض کنن.جونگکوک با صدای بلندی داد زد:"هیونگا..حدس بزنید امروز کی اومده بود؟"
یونگی همونطور که تو اتاق بود جواب داد:"از کی تاحالا واس ما مهمون میاد؟"
جونگکوک:"از همین امروز."
یونگی:"خب کی اومده بود؟نکنه باز دردسر درست کردی؟"جونگکوک:"نخیرم.شاهزاده والامقام گرینوال همسر اینده جین شی اومده بودن."
جین چشم غره ای به جونگکوک رفت و گفت:"همسر ایندم نیست."یونگی و هوسوک هردو سریع از اتاق بیرون اومدن و داد زدن:"چی؟"
هوسوک در حالی که یه استین لباسش هنوز اویزون بود نزدیک اومد و گفت:"شاهزاده یونها اومده بود؟جان من؟شوخی میکنی؟"جونگکوک:"شوخیم کجا بود."
یونگی:"اخه چرا باید بیاد اینجا؟"جیمین هم که از اتاق بیرون اومده بود به جمعشون ملحق شد:"معلومه.برای عوضی بازی."
جونگکوک:"شایدم فضولی."یونگی آهی کشید و گفت:"دردسری درست نشد که؟"
جین:"نه.فقط مجبور شدم بهش بگم هوسوک و جونگکوک باهم جفتن."
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...