Part32

653 161 36
                                    

جونگکوک سرشو بالا اورد و گفت:"گرم شدم."
جین لبخندی زد و دوباره لبهای جونگکوک رو بوسید.

جین:"چرا دستکشی چیزی نپوشیدی؟دستات یخ زده بودن."
جونگکوک:"یادم رفت بپوشم."
جین:"به هیونگات گفتی اومدی اینجا؟"
جونگکوک لبخند دندون نمایی زد و گفت:"نه فرار کردم اومدم ببینمت."

جین موهای جونگکوک رو نوازش کرد و گفت:"خرگوش بامزم."
جونگکوک خنده ریزی کرد.
کمی خودشو بالاتر کشید و چشماشو بست و گفت:"بوسم کن."
جین اروم خندید و گفت:"چشم رئیس."

چونه جونگکوک رو گرفت و مشغول بوسیدنش شد.
بالاخره بعداز مکی که به لب پایینی جونگکوک زد راضی شد ازش جدا بشه.
جونگکوک‌خمیازه ای کشید و گفت:"حالا که گرم شدم حس میکنم خوابم‌گرفته."

جین:"بخواب.بعدا بیدارت میکنم."
جونگکوک:"اصلا راه نداره.میخوام تا صبح بیدار بمونم ببینمت.استفاده کامل از زمان رو باید انجام بدم."
جین بوسه ای به پیشونی جونگکوک زد و آروم گفت:"باشه."

جونگکوک لبخندی زد.خیلی نگران جین بود.وقتی حرف زدن یونگی و هوسوک رو شنیده بود و فهمید که مقدمات ازدواج جین رو دارن انجام میدن‌ نتونست جلوی نگرانیشو بگیره.کاملا حدس میزد جین خیلی آشفته شده باشه و ناراحت بود که نمیتونه کنارش باشه تا آرومش کنه.

امشب با اینکه میدونست این کار ریسک زیادی داره پنهانی وارد قصر شد تا جین رو ببینه.خوشبختانه از قبل میدونست اتاق جین کجاست و با یکم نینجابازی میتونست وارد بالکنش بشه.

نمیدونست جین برای ازدواج هنوز کاری کرده یا نه.اما نمیخواست هم چیزی ازش بپرسه.میترسید ناراحتش کنه.ترجیح میداد بزاره هروقت خود جین خواست باهاش حرف بزنه.

نگاهشو به جین دوخت که چشماشو بسته بود.لبخندی زد اما با دقت کردن به گونه جین لبخندش محو شد.با نگرانی تکون خورد و گفت:"جین..صورتت چی شده؟"

جین چشماشو باز کرد:"صورتم؟چیزی شده مگه؟"
جونگکوک:"گونت..زخمیه.چرا تا الان ندیدمش‌؟"
جین با یاداوری سیلی ای که بخاطر کار امروزش از پدرش خورده بود دستشو روی گونش گذاشت.لعنتی اصلا یادش نبود.نمیخواست جونگکوک رو نگران کنه.

جونگکوک از آغوش جین دراومد و نشست و دستشو روی صورت جین کشید.گونش کمی سرخ بود و رد یه زخم نچندان عمیق روی گونش بود.
چون اتاق تاریک بود قبلا ندیده بودش و حواسشم بهش نبود.چطور اینقدر بی توجه بود که اون رو ندیده بود؟

جین با دیدن چشمای جونگکوک که با نگرانی و پشیمونی پر شده گفت:"نگران نباش.چیزی نشده."
جونگکوک:"چطوری این شکلی شده؟"
جین:"خب میشه گفت یه هدیه از طرف پدرمه."

جونگکوک با تعجب به جین نگاه کرد اما به دقیقه نکشیده تعجب جاشو به عصبانیت داد.با صدایی که به سختی سعی در کنترلش داشت گفت:"اون مرتیکه خرفت چطور جرئت کرده اینطوری زخمیت کنه؟"

AquamarineWhere stories live. Discover now