خدمتکاری که کنار در بود چندبار در زد تا اجازه ورود بگیره.اولین باری بود که جونگکوک با این تشریفات جایی میرفت.معمولا عین دزدها از بالکن وارد قصر و اتاقها میشد پس به این چیزا عادت نداشت.
پشت سر خدمتکار وارد اتاق شد.پدر جین روی صندلی ای نشسته بود و با قیافه سردی به جونگکوک نگاه میکرد.حقیقتش جونگکوک یکم ترسیده بود.اطراف اتاق رو نامحسوس بررسی کرد تا ببینه اگه شرایط قرمز شه از کجا میتونه فرار کنه.
روی صندلی دیگه ای مادر جین نشسته بود و برخلاف پادشاه با چهره مهربونی به جونگکوک نگاه میکرد.حداقل لبخند اون یکم از جو سرد اتاق کم میکرد.
جونگکوک سرشو اروم به نشونه احترام و سلام گفتن تکون داد.ای کاش قبل اومدن به جین میگفت یکم بهش اداب معاشرت یاد بده.الان توی این شرایط تازه میفهمید چیزی از ادب و احترام بلد نیست.
سکوت مسخره ای برقرار بود.
'اگه قرار بود همینطوری ساکت بهم زل بزنه چرا گفت بیام اینجا خب؟خودش میومد توی اتاق بهم زل میزد.مرتیکه خله.'پدر جین بالاخره گفت:"پس تو معشوقه جین هستی."
جونگکوک ابروشو بالا انداخت.الان این سوالی بود یا خبری؟گفت:"خب...اممم.بله.من هستم."
پدر جین گفت:"خودت میدونی چه دردسرهایی درست کردی درسته؟"
جونگکوک:"اگه منظورتون قضیه دسیسه های شاهزاده یونها یا سکته کردن پادشاه از دست کارهاشه..فکر نکنم اونا تقصیر من باشن.اگر هم منظورتون زندان رفتنمه اونم باز من دردسر درست نکردم این شاهزاده بود که برای من دردسر درست کرده بود."مادر جین لبخندی به جونگکوک زد.
پادشاه اهی کشید و زیرلب گفت:"جین این همه عاشق نشد عهد رفته عاشق یه بچه زبون دراز شده."
جونگکوک کمی این پا و اون پا کرد.نمیدونست قصد پادشاه از اینکه خواسته اون رو ببینه چیه.یعنی میخواست جلوشون سنگ بندازه؟؟پدرجین گفت:"قصد داشتم باهاتون مخالفت کنم.اما جین کاملا روشن کرد که حتی اگه مخالفتی هم بکنم اون قرار نیست به حرفم اهمیتی بده و کار خودشو میکنه.
اما بازم اینکه بخاطر تو تصمیم گرفته که از سلطنت دست بکشه و ولیعهدی رو به نامجون واگذار کنه فراتر از تصورم بود."جونگکوک با تعجب بهش نگاه کرد.درمورد چی داشت صحبت میکرد؟
جونگکوک:"منظورتون چیه؟جین چیکار کرده؟"
پدر جین برای چندلحظه سکوت کرد و بعد گفت:"مثل اینکه بهت درموردش چیزی نگفته."مادرجین کمی با نگرانی به جونگکوکی که همچنان توی شوک بود نگاه کرد.سعی کرد از جین دفاع کنه:"این تصمیمیه که جین با اگاهی کامل گرفته.حتما میخواسته توی شرایط مناسبش به زودی بهت اطلاع بده."
جونگکوک تعظیمی کرد و گفت:"اگه اجازه بدید من مرخص میشم."
بدون اینکه فرصت حرف زدن به اونا بده عقبگرد کرد و از اتاق خارج شد.
پدر جین به در خیره شد وگفت:"حس میکنم برای جین دردسر درست کردم."
مادر جین آهی کشید و سرش رو گرفت.همین اول کاری ناخواسته بینشون دعوا انداختن.
_________________________________
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...