سر و صدای بشقاب و قاشق ها کل سالن غذاخوری رو فراگرفته بود.جین بی میل با غذاش بازی میکرد.بعد از ناهار از خونه جونگکوک همراه با چندتا محافظ به قصر اومده بودن.
از وقتی اومده بودن تهیونگ از کنارشون جم نخورده بود و تمام اتفاقاتی که توی این دو سه ماه افتاده رو براشون تعریف کرده بود.که البته هیچکدومشون اتفاق مهم و چشمگیری نبودن.
جیمین هم در عوض در مورد خودشون و جایی که زندگی میکردن تعریف کرد.البته ماجرای بین جونگکوک و جین رو فاکتور گرفت.اما خوب میدونست جیمین زیاد نمیتونه این موضوع رو توی دلش نگه داره و بالاخره پیش تهیونگ لو میده.
جین میتونست اشتیاق رو توی چشمای تهیونگ ببینه.حقیقتا میترسید بعد از این مراسم گرنس تهیونگ هم باهاشون به خونه جونگکوک بیاد تا اونجا زندگی کنه.نه که از اینکه تهیونگ پیشش زندگی کنه ناراحت باشه فقط نمیخواست یه مهمون دیگه هم اضافه کنه.
با صدای پادشاه گرینوال از فکر بیرون اومد:"ولیعهد.اوقاتتون توی منزل هوسوک شی خوب بود؟خیلی که بهتون سخت نگذشت؟"
تازه متوجه شد اکثر افراد میز غذاشون رو تموم کردن و خدمتکارها درحال جمع کردن میز هستن.کمی مودبانه تر نشست و جواب داد:"اصلا سخت نبود.همونطور که توی نامه هاهم عرض کرده بودم هوسوک شی خیلی مهمون نواز بودن."
پادشاه لبخندی زد و گفت:"که اینطور.مایه خوشحالیه."
یونها گفت:"با جفت هوسوک به مشکلی برنخوردید؟بنظر نمیومد خیلی ادم مودبی باشه."با گفتن این حرف،هه ری(پرنسس گرینوال) با تعجب به یونها نگاه کرد.منظورش از جفت،یونگی بود؟فکر نمیکرد هوسوک قصد داشته باشه درمورد اینکه با یه آلفای دیگه رابطه داره به بقیه چیزی بگه.
جین با حرص به یونها نگاه کرد.حیف که نمیتونست بهش بگه"مرتیکه خودت بی ادبی".
جین:"خیر.جونگکوک شی هم مثل هوسوک شی خیلی مهمون نواز بودن و مشکلی نداشتیم."سعی کرد با اشاره به اسم جونگکوک،هه ری رو متوجه کنه که منظور یونها از جفت، یونگی نیست که یه وقت سوتی ای پیششون نده.
هه ری نمیفهمید دلیل اینکه فکر میکنن جونگکوک جفت هوسوکه چیه اما ترجیح داد سکوت کنه چون مطمئنا یه مشکلی پیش اومده بود که به دنبالش این سوتفاهم ایجاد شده.باید بعدا با هوسوک صحبت کنه و درمورد این ماجرا بپرسه.
پادشاه گفت:"نمیدونستم هوسوک یه جفت داره.هوسوک خیلی پیش ما عزیزه باید یه روز با جفتش هم آشنا شیم."
'حتما با جونگکوک آشنا میشید.اما نه به عنوان جفت هوسوک به عنوان جفت من.'
حرفش رو توی همون ذهنش نگه داشت و در عوض فقط لبخندی زد.نمیتونست یهو توی این موقعیت بگه که علاقه ای به ازدواج با یونها نداره.مطمئنا بعدش پدرش سرش رو میزد.
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...