"هیونگگگگگگگگگگگگگگگ."
با باز شدن یهویی در و شنیدن صدای داد تهیونگ با ترس سرجاش نشست و متعجب به تهیونگی که داشت نفس نفس میزد نگاه کرد.جین:"اول صبحی چی شده؟"
تهیونگ بدون اینکه در رو ببنده با قدم های بلند و سریع به سمت جین اومد.
پشت سرش بعد چندلحظه جیمین هم از در وارد شد و سریع اون رو بست و اون هم به سمت جین راه افتاد.
جیمین:"تهیونگاروم باش.الان بقیه صداتو میشنون."تهیونگ جلوی تخت ایستاد و گفت:"به درک.هیونگ جیمین چی میگه؟یعنی چی که از یکی خوشت اومده و اون یه نفر شاهزاده گرینوال نیس؟"
جین که متوجه ماجرا شده بود آهی کشید و با خودش گفت:"پس نهایت گنجایشت برای نگه داشتن یه حرف یه روز بود جیمین."
به تهیونگ نگاه کرد و گفت:"اگه سوالت اینه که جیمین راست گفته یا نه باید بگم درسته.از یه نفر خوشم اومده و اون یه نفر یونها نیست."
تهیونگ که انگار حالا که جین خودش این حرف رو بهش زده تازه ماجرا رو باور کرده با چشمای گشاد شده دهنشو باز کرد تا چیزی بگه اما دوباره سکوت کرد.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم باشه.کنار جین روی تخت نشست و گفت:"همه چیو برام تعریف کن هیونگ.اصلا تو چطوری یهو عاشقشدی؟"
جین:"شد دیگه."
تهیونگ:"شد دیگه؟اینم شد جواب؟کی هست؟اسمش چیه؟اصلا کجا دیدیش؟"جین نگاهی به جیمین کرد و گفت:"مگه بهش همه چیو نگفتی؟"
جیمین:"مگه اجازه داد بگم؟تا دید برای صبحونه نیومدی و بهش گفتم احتمالا دیشب سر این قضیه با بابات بحث کردی عین گاو سرشو انداخت اومد اینجا."تهیونگ چشم غره ای رفت و گفت:"خودت گاوی.خو یهو خبردار شدم نتونستم جلوی خودمو بگیرم."
دوباره به جین نگاه کرد و عین بچه ها با ذوق گفت:"خو تعریف کن تعریف کن."جین:"خب..از کجا شروع کنم؟اسمش جونگکوکه.توی..."
تهیونگ سریع وسط حرف جین پرید:"گفتی جونگکوک؟واستا بینم اسمش اشنا میزنه.همونی نیست که سر شام دیشب گفتی جفت هوسوک شی هست؟هیونگ با یکی که جفت داره رابطه داری؟"جین:"باور کن اگه دو دیقه خفه شی برات همه چیو توضیح میدم ته."
تهیونگ اروم شد و دهنشو بست تا جین ادامه بده.جین:"جفت هوسوک نیست.بخاطر یه سری جریانها این سوتفاهم پیش اومده.فقط ته حواست باشه به هیچ وجه جلوی هیچکس نباید این موضوع رو لو بدی وگرنه اوضاع خیلی بد میشه.فهمیدی؟"
تهیونگ سرش رو تکون داد و گفت:"باشه.اصلا هیچی نمیگم.قول میدم.حالا ادامشو بگو."
جین:"جونگکوک اونجا با هیونگش و هوسوک زندگی میکنه.خب همین دیگه.عاشقش شدم دیگه."تهیونگ:"ایششش.چقدر بی ذوقی تو.الان توقع داری من راضی شم؟"
جین:"اخه چرا اینقدر درموردش کنجکاوی بچه؟"
تهیونگ:"معلومه که باید کنجکاو باشم.بالاخره یکی پیدا شده که هیونگمو عاشق خودش کرده.اونقدری که باعث شده جلوی بابا واستی و باهاش بحث کنی.معلومه دوست دارمبدونم چطور ادمیه."
YOU ARE READING
Aquamarine
Romance~ Completed ~ • آکوامارین • در چشمهای پسرک خیره شد و حتی توانپلکزدن را هم نداشت.آن چشمها آبی بودند.رنگ آبی ای که به اندازه آن جواهر آکوامارین خاص و درخشان بودن.جین برای بار دوم در زندگی اش عاشق رنگ ابی شد.عاشق رنگ خیره کننده آن چشمها.... 💎 Genre...