Part20

687 164 68
                                    

توی اون تاریکی تنها قدم زدن باعث میشد یکم بترسه.با دیدن اسکله از دور لبخندی زد و قدم هاش رو تند تر کرد.

جونگکوک رو دید که تقریبا وسطای پل نشسته بود و به دریا خیره شده بود.نزدیکتر رفت و گفت:"پس واقعا اینجا بودی."

جونگکوک که از شنیدن صدای جین ترسیده بود با چشمای گشاد شده بهش نگاه کرد و گفت:"تو چرا اینجایی؟"

جین جلو رفت و کنار جونگکوک نشست و گفت:"منم خوابم نبرد گفتم شاید اینجا باشی اومدم دنبالت."
جونگکوک:"از کجا میدونستی توی اتاقم نیستم؟"
جین:"اومدم نگاه کردم و دیدم نیستی."

جونگکوک:"نکنه میخواستی موقع خواب کرم بریزی روم؟"
جین:"هاها...شاید."
مطمئنا نمیتونست بهش بگه"چون وقتی خوابی خیلی بامزه ای میخواستم یه ذره تماشات کنم".

جین:"چرا اومدی اینجا؟"
جونگکوک:"ذهنم یکم درگیر بود اینجا آرومم میکنه.تو از کجا فهمیدی اینجام؟"
جین:"قبلا از یونگی شنیده بودم خیلی اوقات میای اینجا‌.بر حسب شانس اومدم."

جونگکوک چیزی نگفت.بعد از چنددقیقه سکوت جین گفت:"امروز خیلی تعجب کردم وقتی یونگی و هوسوک رو اونطوری دیدم."
جونگکوک لبخندی زد و گفت:"حالا که خیالشون راحته از قبلم راحتتر شدن.دارن دلتنگیشون رو رفع میکنن انگار."

امروز صبح وقتی جین بیدار شده بود یونگی و هوسوک رو توی آشپزخونه در حال بوسیدن دیده بود.وقتی بدون هیچ حرفی خواسته بود فرار کنه تا مزاحمشون نشه به جونگکوک برخورده بود.البته این رفتارها برای یه زوج طبیعی بود اما بازم برای جین عجیب بود هنوز.

جونگکوک:"اون اوایل هوسوک هیونگ اصلا چیزی به نام خجالت حالیش نبود.از بس خوشحال بود که یونگی هیونگ قبولش کرده تو هر شرایطی باهاش لاس میزد.قبلاها من و نونا همش از دستشون مینالیدیم."

جین:"نونا؟"
جونگکوک:"هه ری نونا.پرنسس گرینواله."
جین با تعجب به جونگکوک نگاه کرد و گفت:"تو پرنسس رو میشناسی؟"

جونگکوک:"اره.هوسوک هیونگ قبل از شاهزاده یونها مشاور نونا بود.فقط مشاور نه.تقریبا مثل تو و جیمین هیونگ بودن.اونموقع که تازه باهم اشنا شده بودیم هنوز مشاور نونا بود پس چندباری دیدمش.

برخلاف شاهزاده یونها نونا خیلی مهربون و صمیمیه و باماهم صمیمی شد.هنوزم بعضی اوقات همدیگرو میبینیم."

جین:"چرا هوسوک مشاور یونها شد؟"
جونگکوک:"نمیدونم.یونها یهو به پدرش گفت که میخواد هیونگ مشاورش بشه.من فکر میکنم از روی حسودی بود.اخه هیونگ و نونا خیلی نزدیک بودن."

جین:"ولیعهد چطور؟اون رو نمیشناسی؟"
جونگکوک:"هیچکس ولیهعد رو نمیشناسه.حتی اهالی قصرم اون رو ندیدن."

جین:"واقعا برام سواله چرا.از وقتی اومدیم گرینوال هیچوقت اون رو ندیدم."
جونگکوک:"ولیعهد وقتی بچه بود بارها بهش حمله شد.حتی شنیدم اخرین بار یه سم خیلی خطرناک به خوردش دادن.بعد از اون دیگه کسی ندیدش."

AquamarineWhere stories live. Discover now