Part30

646 164 20
                                    

*فلش بک*
"صبح بخیر یونگی."
یونگی که تازه متوجه جین‌شده بود گفت:"صبح توهم بخیر."
جین روی مبل روبه روی یونگی نشست.

یونگی با کمی دقت به صورت جین متوجه سرخی گونه هاش شد و گفت:"صورتت چی شده؟"
جین لبخندی زد و گفت:"هاها صورتم.هه هه."
یونگی نگاهی به جینی که به طرز احمقانه ای داشت لبخند میزد انداخت.

جین:"فکر کنم باید بیخیال بوسیدن جونگکوک وقتی خوابش میاد بشم."
با یاد اوری دیشب آهی کشید.جونگکوک وقتی به اتاقشون اومد خیلی خسته بود و سریع میخواست بخوابه.اما خب جین نتونست مانع علاقش به بوسیدنش شه.نتیجشم این شد که جونگکوک تو عالم خواب و بیداری سیلی‌به قول خودش نچندان محکمی به جین بدبخت زد.

یونگی خندید و گفت:"دست پرورده خودمه."
جین نگاهی به لبخند شیطانی ای که یونگی میزد انداخت و دوباره آهی کشید.حس میکرد الان بیشتر از هر لحظه ای احساس همزادپنداری با هوسوک میکنه.

جین‌ بعد از خمیازه ای که کشید از یونگی پرسید:"یونگی.شما دوتا کی از روستاتون اومدید اینجا؟"
یونگی:"بعد از مرگ خالم."
جین:"اگه ناراحتت نمیکنه میشه بگی خالت چطور فوت کرد؟"

یونگی میدونست که بهتره جین همه چیزو بدونه.قبلا سعی میکرد خیلی چیزهارو بهش نگه چون به هرحال اون فقط یه دوست موقت بود.اما الان موقعیتش فرق میکرد پس حق داشت همه چیزو درمورد دوست پسرش بدونه.

یونگی:"خالم هم بخاطر همون بیماری مادرم فوت کرد.یه بیماری ارثی تو خانوادشون بود.که البته بعد مرگ شوهر خالم اون خیلی بدنش ضعیف شد پس بیماری زودتر سراغش اومد.بعد از فوتش با اینکه من و جونگکوک پول چندانی نداشتیم هرچی که میتونستیم با خودمون ببریم رو جمع کردیم و از اون‌روستا زدیم بیرون.تحمل افراد نحس اون روستا دیگه برام غیرممکن بود.

اما خب ما حتی پول برای گرفتن یه اتاق برای چندروز موندن رو نداشتیم.هرجا که میتونستیم یه کاری دست و پا میکردیم تا پول در بیاریم.از اونجایی که جونگکوک قدرت بدنی خوبی داشت حتی کارهای سخت هم میتونستیم انجام بدیم و کسی هم متوجه امگا بودنش نمیشد.بیشتر اوقات توی همون محل‌کار میخوابیدیم.

بعد از یه سال تازه تونستیم به اندازه یه خونه کوچیک و قدیمی پول جمع کنیم.هرچی که بود بهتر از آواره بودن بود پس شکایتی نمیکردیم.حالا که یه جایی برای زندگی داشتیم پیدا کردن کار راحت تر بود و میتونستیم کارهایی با دستمزد بیشتر پیدا کنیم.بالاخره بعد یه سال تونستیم این خونه رو بخریم.

البته اوایلش این خونه این شکلی نبود.یه خونه قدیمی بود که به قیمت ارزونتری واسه فروش گذاشته بودن.بعد اینکه خریدیمش هر بار با پولهامون شروع به تعمیر خونه و قشنگتر کردنش کردیم.تا اینکه بالاخره بعد چندسال تونستیم این خونه روبسازیم.من یه کار ثابت پیدا کرده بودم و جونگکوکم بخاطر امگا بودنش مدام کار عوض میکرد.

AquamarineWhere stories live. Discover now