برگشتن با چهره آروم تهیونگ مواجه شدم که با یه لبخند ملیح بهم نگاه میکردم. از این همه نزدیکی شوکه شده بودم و با لکنت گفتم : سون...
ولی به حرف اومد و کلمه مو اصلاح کرد و گفت : تهیونگ !
و با دستش موهای روی صورتمو کنار زد و پشت گوشم فرستاد.
بیشتر تعجب کردم ولی نمیتونستم بیشتر از اون مثل بز بهش زل بزنم درعین احساس شیرین بودن حرکاتش عقلم کاملا هوشیار بود و هر لحظه بهم اخطار میداد که واکنشی نشون بدم و خودمو از شر این همه سوال نجات بدم.
پس با گرفتن یه حالت معمولی لبخند زوری زدم و گفت : اوه درسته ! باز یادم رفت.
یه قدم عقب تر رفتم تا فاصله رو بیشتر و کنم و تمرکز کنم.
و در عین حال با همون لبخند گفتم : دوست عزیز داشتی چیکلر میکردی؟
با حالت شوخی چشمام رو براش ریز کردم و با جمع کردن لبام توی دهنم بهش نگاه کردم .
با دیدن حالت صورتم خندید و دستمو کشید و گرفت و دوباره زیر چتر کشید.
_داشت از این کارای دوس پسر بازی در میاوردم!
و خندید.
از این حرفش منم خندم گرفت و احساس بهتری بهم دست داد ولی پنهانش کردم دستمو دراز کردم که با لمس قطرا بارون لبخند زدم و گفتم : بارون قشنگیه !
_ درسته ! ولی حق نداری بدون چتر بری زیر بارون چون که سرما میخوری و زیرا ما کامبک داریم.
خنده ریزی کردم و گفتم : میخای منم دوس دختر بازی دربیارم ؟
سوالی نگام کرد و منم با یه خنده شیطنت امیز شروع کردم به دویدن و وسط محوطه باز وایستادم و گفتم : مثلا به حرفت گوش ندادم.
و سرمو بالا گرفتم و شروع کردم چرخیدن زیر بارون.
بعد چند لحظه پلک زدن بالاخره به خودش اومد چترشو بست و به سمتم اومد.
دست از چرخیدن برداشتم و به چهره خندانش نگاه کردم و گفتم : با این بارون سرما نمیخوریم ، قرار نیس ...
دستمو گرفت و دنبال خودش کشید و گفت : مثلا من میخام تنبیهت کنم .
از این شوخی طولانی خندم گرفته بود ولی پشت خنده هام کلی لذت میبردم و تصور این که دوس دخترش باشم هم لذت بخش بود.
با خودم ریز خندیدم و شیطون گفتم :
+یا کیم تهیونگ!_ به عنوان تنبیه باید بیای خونه من !
بازم خندیدم و با فکر اینکه جدی نیس خندیدم و گفتم : نه ! وای این خیلی سخته تو رو خدا تخفیف بده!
با خنده بالاخره وایستاد و گفت : مامانم باهام قهر کرده ، ولی میدونم اگه تو رو ببرم آشتی میکنه!
لبخندم و حفظ کردم و گفتم : اه پسر بودی بودی ؟
سرشو خاروند و گفت : بهش نگفتم با کی میخایم همکاری کنیم اونم ناراحته! تازه بعد اتفاقی که برای میسو افتاد خیلی سراغتونو میگیره ولی من نمیتونم چیزی بگم!
اهانی گفتم و سرمو تکون دادم.
_ الان ازت میخام باهام بیای!
نگاهی به چهرش انداختم و گفتم : میخاین بگین که من تو آلبوم همکاری میکنم؟
_امیدوارم با دیدنت یادش بره!
+ و اگه نرفت ؟
_ بهش بگم ؟
+ از دروغ بهتره .
سرشو تکون داد .
منم لبخندی زدم و گفتم : من برای کمک به دوستام همیشه حاظرم جنای کیم .
و دستم با کنار سرم گذاشتم و براش احترام نظامی گذاشتم.
که اونم همراهیم کرد و با جفت کردن باهاش گفت : ممنونم شادی شی!
***
YOU ARE READING
Dream
FanfictionName : Dream Cope : Taehyung Genre : Romance , fluff , Comedy , Canon یه دختر ایرانی با وجود همه تلخیا و نامهربونیای زندگی پا توی راهی گذاشت که قبلا فقط رویاش بود... حقیقتی مثل یه رویا که هیچوقت تصورش رو نمیکرد اون فقط دلش میخواست بخونه و برقصه...