از تعجب شاخ در آورده بودم یعنی کیم تهیونگ بی تی اس نقش ولیعهد رو داشت ...ناخوداگاه چند قدم به عقب رفتم تا از اتاق خارج شدم ، که به اونسو برخوردم.
+هی دختر چیکار میکنی؟حواست کجاست؟
_اون...اونننی من باید برم دسشویی لطفا هروقت میخاستن شروع کنن صدام کن."
فرصت حرف زدن بهش ندادم و با عجله دور شدم و به دستشویی پناه بردم.
توی آینه بخودم نگاه کردم ، سعی داشتم اتفاقارو درک کنم ، خوب بذار ببینم کیم تهیونگ اینجاست ، لباس اشرافی تنش بود ، و داشت میکاپ میشد ، کات سومم فیلم برداری داشت ، و منم کات سوم فیلم برداری دارم که قراره با شاهزاده روبرو بشم ..... یا! یا! نگو اون نقش شاهزاده رو داره !
وای ! پس من ابلح چرا تا الان نفهمیده بودم ، چرا نپرسیدم نقش مقابلم کیه ؟؟!! واقعا چرا؟؟
الان من چطوری جلوش بازی کنم اینجوری که اگه نگام کنه من غش میکنم(😂دختر از دست رفت) چجوری تمرکز کنم.
احساس میکنم همه دیالوگام یادم رفته .
دستمو روی قلبم گذاشتم که از شدت هیجان آروم و قرار نداشت، با خودم فکر کردم چقد دلم میخواست از نزدیک ببینمشون ولی الان ... الان من تو این مستراب چیکار میکنم. 😐
دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار، جونگکوکم دیدم ولی حتی نمیتونستم باهاش حرف بزنم ، و الان تهیونگ که قرار آرامش رو ازم بگیره تا من کارمو خراب کنم.
توی افکار سردرگمم غرق بودم که اون سو وارد شد گفت:" حالت خوبه؟؟"
_اره اره ......اونی نقش مقابل من کیه ؟؟
+اه مگه نمیدونستی، اون کیم تهیونگه بخاطر همینم آقای کارگردان پدنیم رو میشناخت و تو برای این نقش پیشنهاد شدی.
_اه من نمیدونستم.
+راستی از استالیستا شنیدم تهیونگ دنبالت میگشته، دوس داره ببینتت.
_اوه .. یعنی اهان باشه ممنون.
+بهتره برای فیلمبرداری دیر نکنی اگه خوبی بیا بریم.
_باشه.
به دنبال اون سو به محل فیلمبرداری رفتم ، فیلمبرداری خارج از سئول بود برای همین باید تا یه ماه خوابگاه نمیرفتم.
قرار بود صحنه ورود ارونا به گوریو فیلم برداری کنیم. سوار اسب شدم و فیلمبرداری شروع شد و خوب این کات به خوبی انجام شد و رفتیم کات بعدی ارونا به درخواست پادشاه به قصر رفته بود تا اونو ملاقات کنه.
یکم دیالوگا طولانی بود برای همین یکم بیشتر از کات قبلی طول کشید و باعث شده بود من کمی اروم تر بشم و امیدوار بشم من میتونم.
تو کات ارونا با پادشاه حرف میزد درباره دلیل سفرش و پادشاه هم ازش میخاست که درعوض یادگیری فنون، فنون خودشو آموزش بده و ارونا باید بگه که البته؛ اگه علمی رو به کسی یاد ندی دیگه اون علم ارزشی نداره. (وای ارونا کلی روشن فکر بوده)
در حال مکالمه بودیم که کارگردان کات کرد و تشکر کرد. خواستم برم روی صندلی ها بشینم که توی جمیعت تهیونگ رو دیدم که دست به سینه داشت بازی ما رو نگاه میکرد، استرسی که تازه از دستش خلاص شده بودم دوباره به سراغم اومد.
به سمتم اومد نمیدونستم چیکار کنم کاش متونستم با سرعت نور فرار کنم ولی متاسفانه دو معمولیم هم افتضاح بود. وقتی بهم رسید تا زمین خم شدم و با لکنت سلام کردم که لبخند زد :"تو بازیگر پرنسسی از دیدنت خوشحالم واقعا کنجکاو بودم ببینمت از صبح دنبالت گشتم ولی جایی ندیدمت ، من ولیعهدم میدنی که." خندید و ادامه داد "کارتو خوب انجام بده کوچولو ;)"
منم لبخند زدم و دوباره خم شدم و گفتم:" من همه تلاشمو میکنم و ازتون خیلی ممنونم."
چون استرس داشتم یکم از حد معمولی بلندتر حرف زدم .
وقتی بلند شدم و بهش نگاه کردم؛ بهت و خنده تو صورتش بود شروع کرد به خندیدن :"وای تو کیوتی ! چرا خم شدی اینجا که لازم نیس رسمی حرف بزنی " و به خندیدن ادامه داد.
که منم کم کم خندم گرفت.
صدای بقیه اومد که باید برای کات بعدی اماده میشدیم. وقتی تهیونگ اینقد صمیمی باهام حرف زد یه کم بهتر شد حالم.
پس با خیالی تقریبا راحت به سمت صحنه رفتم.
YOU ARE READING
Dream
FanfictionName : Dream Cope : Taehyung Genre : Romance , fluff , Comedy , Canon یه دختر ایرانی با وجود همه تلخیا و نامهربونیای زندگی پا توی راهی گذاشت که قبلا فقط رویاش بود... حقیقتی مثل یه رویا که هیچوقت تصورش رو نمیکرد اون فقط دلش میخواست بخونه و برقصه...