بالاخره توی محل عکس برداری همه جمع شدیم ، برای اولین بار جلوی دوربینا قرار بود با اونا روبرو بشیم و کاملا واضح بود که استرس و فشار زیادی رو داریم تحمل میکنیم ، مخصوصا من!
دوربین پشت صحنه روشن بود و من سعی داشتم با نفسای عمیق خودمو اروم کنم .
ولی سونبه ها همشون با مهربونی بهمون سلام کرد و وایستادن .
برای احترام ماهم براشون خم شدیم.
نامجون گفت : اوه به ببینین کی اینجاست " بیب بیب" * قسمتی از اهنگ دخترا
جی هوب زد زیر خنده و ادای رقصو دراورد.
هممون خندیدیم ، داشتن ادای پارت منو در می اوردن.
جیمین : جدا که کارتون عالی بود افرین !!
تهیان txt: سونبه کار ما بد بوده ؟
جیمین : نه شما هم سخت کار کردین ، افرین !
جونگکوک که به فکر فرو رفته بود گفت : نمیدونم چرا صورت این خیلی برام اشناس!؟
جین : این کیه!؟
جونگکوک به من اشاره کرد و گفت: اسمش سخته نمیتونم بگم!
که باعث شد همه بازم بخندن .
تهیونگ : اسمش شادیه و اینکه اشناس چون اون الان یه ایدوله جونگکوکا!
بازم همه بهش خندیدن، حتی من !
کمی کلمو خاروندم ، فککنم میفهمیدم چی میگه ! منظورش قبل دبیو بود توی کافه ولی چجوری یادش مونده اینقد براش مهم بوده ؟! ولی بازم حرفی نزدم چون نمیخاستم کسی بفهمه و از همه بدتر اینکه دوربین هم روشن بود.
بالاخره عکاسا گروه گروه صدا زدن برای عکس گرفتن.
اول عکسای گروهی گرفتیم ، و بعد گروه ها اتقام شدن هر چند نفر باهم عکس گرفتن!
من و یونجون و بوگیوم و تهیونگ و یونگی عکس برداری داشتیم و بقیه هم به این شکل تقسیم شده بودن!
تهیونگ و جیمین بخاطر نداشتن مو کلاه گذاشته بودن اما هنوزم جذاب بودن ، مخصوصا تهیونگ که باعث میشد قلبم بلرزه !
همگی ردیفی ایستادیم و من که از همه کوتاه تر بودم جلوی صف بودم و با دستورای عکاس ژست میگرفتم.
دستامو به کمرم زدم و یه ابرومو بالا فرستادم تا مثل بقیه ژست بامزه بگیریم که شوگا با دیدن چهرم زد زیر خنده !
شوگا : اومو قیافش خیلی کیوت شده بود!
بوگیوم : چه جوری ؟!
تهیونگ و یونجونم جلو اومدن که قیافه منو ببینن و منم با خنده دوباره حالتمو تقلید کردم که عکاس بازم عکس گرفت.
و اینبار هر چهارتاشون زدن زیر خنده !
عکاس بازم عکس میگرفت!
بعد تموم شدن کارمون برای انجام مصاحبه به گوشه ای رفتیم و روی مبلای راحتی نشستیم.
میکروفونایی برچسب دار که اسم هرکدوم روش نوشته شده بود به دست گرفتیم.
و درست مثل همیشه سوالات و جواب هایی که انجام میشد.
_سوال اول چه حسی دارین که دهمین سالگرد کمپانی رو باهم هستین؟!
همه به شوگا نگاه کردیم که جواب بده اما اون خیلی ریلکس به دوربین نگاه میکرد.
تهیونگ : هیونگ!
شوگا : چیه ! منم ؟! مگه اول خانوما نیستن!
و بعدش رو به من اشاره کرد و گفت: لیدی فرست!
اون سه نفر دیگه هو کشیدن و تشویقش کردن.
تهیونگ : اوه هیونگ جدی که خیلی باحالی!
لبخند خجالت زده ای زدم و شروع کردم به حرف زدن و جوابای همیشگیو تکرار کردم.
و در اخر همه گروه ها باهم عکس گرفتیم تا مجموعه کامل بشه !
موقع خداحافظی با همدیگه دست میدادیم که جونگکوک داد زد : هی بچه ها هیچ کس جایی نره هوبی هیونگ میخاد برامون غذا بخره!
جی هوب خندید ، مثل اون خنده هایی که همیشه از توی صفحه کوچیک مانتیتور میدیدم ولی الان درست جلوی خودم بود کاملا واضح و واقعی!
جین : اوه ببین کی میخاد دعوت کنه؟! میخای هوبه هاتم دعوت کنی ؟!
جی هوب : اره همگی دعوتین!
از خوشحالی تو دلم فرش میشستن ، جان یعنی به همه اعضا میخاستیم بریم شام بخوریم .
من و این همه خوشبختی محال بود !
****
وارد رستوران شدیم که به خاطر حضور ما زیاد شلوغ نبود ، انا وسط پسرا تهیونگ دیده نمی شد.
پشت میز نشستم و به در خیره شدم تا بیاد اما نیومد ، جیمینم نبود چرا!
جی هوب بعد سفارش غذا سرجاش نشست و گفت : تهیونگ و جیمین باید برمیگشتن برای همین نتونستم برای شام بیان.
نامجون : عا چه بد!
جونگکوک : بابت غذا ممنون هیونگ!
جین : جونگکوکی تو هم قراره بری؟!
جونگکوک: اوم من دو روز دیگه میرم!
جی هوب : باورم نمیشه اینقد زود بزرگ شدیم!
نامجون: اره الان این بچه ها گذشتمونن!
شوگا : ولی وضع اونا خیلی بهتره!
نامجون: درسته!
YOU ARE READING
Dream
FanfictionName : Dream Cope : Taehyung Genre : Romance , fluff , Comedy , Canon یه دختر ایرانی با وجود همه تلخیا و نامهربونیای زندگی پا توی راهی گذاشت که قبلا فقط رویاش بود... حقیقتی مثل یه رویا که هیچوقت تصورش رو نمیکرد اون فقط دلش میخواست بخونه و برقصه...