Part 10

950 120 26
                                    

با احساس سر درد شدید چشمامو باز کردم و ولی باز روی هم فشارشون دادم وای خدای من این دیگه چه دردی بود!
یه چیزی زیر پتوم داشت حرکت میکرد اون دیگه چی بود ، داشت به سمتم میومد که باجیغ پریدم از رو تخت پایین له و لورده شدم ولی بازم بلند شدم و دویدم که محکم به چیزی خوردم !
اخ ننه دماغم ! این دیگه چی بود!
از درد صورتمو مچاله کردم ، اشکم میخاست در بیاد ! اینجا چخبر بود ، من کجا بودم ؟ اون چی بود زیر پتو ، این چی بود خوردم بهش!؟
_ حالت خوبه !؟
با شنیدن صداش خشک شدم ، تهیونگ ؟! سرمو بلند کردم ، هول کردم و دست پاچه عقب رفتم که بازم میخاستم زمین بخورم !
_ یه دختر چته اروم باش!
که کمرمو گرفت و مانع شد ، بهش نگاه کردم این چه وضعیتی بود اخه !
= هی دخترم چی ... بچه ها !؟
تهیونگ با خنده منو به حالت اول برگردوند و دستشو گذاشت رو شونم و گفت : مامان ! میبینی مثل تو فیلما میخاست بخوره زمین من گرفتمش !
مامانش خندید و گفت : وای پس یه دارما رو از دست دادم !
_ حالا چرا جیغ کشیدی ؟!
یادم افتاد که با ترس از تخت دور شدمو گفتم : یه چیزی زیر پتوم بود.
مادرش به سمت تخت رفت و پتو رو کنار زد که هیکل یوناتان پیداش شد !
تهیونگ درحالی که دستاش تو جیب شلوار گشادش بود زد زیر خنده و گفت : ای پسر بد چرا میا تو اتاق خانوما مزاحمشون میشی!
خدای من بار دومی بود که اینقد منو میترسوند ، نفس راحتی کشیدم ، که یهو گفتم : من چرا اینجا خوابیدم ؟!
به لباسام نگاهی انداختم و گفتم : لباسام کو ؟! کی عوضشون کرده؟!
= عه عزیزم یادت نیس دیشب مست بودی ، داشتی گریه میکردی ولی یهویی خوابت برد ، تهیونگم اوردت تو اتاق منم لباساتو عوض کردم تا راحت بخوابی !
کلی خجالت کشیدم ، برای اولین ورودم این همه دردسر اصلا خوش آیند نبود ، سرمو به زیر انداختم و گفتم : خیلی متاسفم ببخشید که مزاحمتون شدم ، من دیگه میرم !
= صبر کجا میخای بری ؟ دیشب نتونستیم باهم خوب حرف بزنیم ناراحت نباش من باید معذرت بخوام که حواسم بهت نبود!
+ نه ! اینطور نیس شما خیلی خوبین!
= پس بمون پیشمون بعد صبحونه تهیونگ میرسونتت!
_ اره منم بعد صبحانه میخام برم خوابگاه خودمون !
باشه ای گفتم و قبول کردم.
به دستشویی رفتم تا صورتمو بشورم ولی وقتی به اینه نگاه کردم گرخیدم یعنی با این قیافه منو دیدا ، واقعا که خجالت اوره ، خیر سرم یه ایدولم و باید بیشتر حواسم باشه اما ...
صورتمو شستم و با دست موهامو مرتب کردم و از دستشویی بیرون رفتم !
به اشپزخونه رفتم ، مادرش اونجا نبود ولی ظرفای دیشب همه بود ، برای همین اروم شیر اب و باز کردم و بی سروصدا شروع کردم به شستنشون !
_ تو چرا داری میشوری؟!
برگشتم و نگاهش کردم و گفتم : مشکلی نیس من همیشه تو خوابگاه انجامش میدم !
_ واقعا !؟
+اره خوب من اونیشونم ، گاهی وقتا هم شینجی انجامش میده ولی اون همیشه سرش بخاطر اهنگ سازی شلوغه!
_ شینجی اهنگسازی میکنه !
+ اوهوم اون توی اهنگسازی کارش خوبه ، دوقلو ها هم همینطور برای همین من سعی میکنم اینجوری کمکشون کنم !
_ چه اونی مهربونی ! ولی چرا تو سعی نمیکنی اهنگسازی یاد بگیری ؟!
+ من ؟!
_ اره !
+ تاحالا بهش فکر نکرده بودم .
_ بهتره بهش فکر کنی !
+ چشم سونبه !
جلو اومد و مو هامو بازم بهم ریخت و گفت : هی دونسنگ موهای بهم ریختت کیوته !
لبخند مستطیلی زد .
= دخترم در همه حالت کیوت و زیباس ! حتی وقتی تازه از خواب بلند میشه!
مادر تهیونگ اینو گفت و وارد اشپزخونه شد!
_ اینو قبول دارم حتی با اینکه تازه از خواب بلند شده بود ، صورتش اصلا زشت نبود! تو واقعا یه ویژوالی مثل جین هیونگ!
+ نه فکر نکنم جین اوپا ورد واید هندسامه .
خندید و گفت : اینو تو هم بلدی !
+ اره خوب! منم یه ارمی ام !
= اره ندیدی اون فیلمی که داشت اهنگ شما رو میخوند!
_ کدوم فیلم ؟
با تعجب نگاشون میکردم که مامانش گفت : همونی که داشتی ظرف میشستی و میخوندی ، یئون وو پستش کرده بود!
چشام شد قد نلبکی ، مامانش از کجا اونو دیده بود؟!
_ عه جدی ؟! من ندیدمش!
بلافاصله گوشیشو در اورد و بعد چندتا کلیک ویدئو سیاه منو پخش کرد.
تهیونگ گوشی و گرفت و به فیلم نگاه میکرد و من به اونا ، تو رو خدا نبینینش ، پخشش نکنین ، یئون وو بخدا میکشمت دختر! این چه کاری بود؟
تهیونگ با هر لحظه لبخندش بیشتر میشد و ریز ریز میخندید.
= میبینی خیلی قشنگ میخونه!
در حالی که میخندید ، گفت : اسپرینگ دی یه اهنگ غمگین بود چرا من میخام بخندم !
= اخه ویدئوش خیلی کیوته !
مثل لبو سرخ شده بودم ، همه ابرو داشته و نداشتم بر باد رفت!
= بلند شین بچه ها بیاین صبحونه بخوریم!
سر میز نشستیم و اینبار دست پخت عالی مادر تهیونگ رو خوردیم ، اون زن نسبت سن و سالش خیلی جوون رفتار میکرد و واقعا دوس داشتنی بود!
صبحونه خوردیم و من لباسای خودمو پوشیدم و همراه تهیونگ از خونه بیرون اومدیم تا دوباره به خوابگاه برگردم!
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم و زود تر از زمان رفتنمون به خوابگاه برگشتیم.
ماشین متوقف شد و میخاستم پیاده شم که تهیونگ دستمو گرفت و توی دستاش گذاشت و گفت : ممنونم که قبول کردی ، مادرمو خوشحال کردی، تو دونسنگ خوبی هستی!
لبخند زدم و گفتم : شما هم بهترین سونبه دنیایی ، منم خوشحالم که دعوتتونو قبول کردم ، مادرتون واقعا ادم دوس داشتنی هستن !
_ بیا از این به بعد دیگه رسمی حرف نزنیم ! هوم ! مثل دوتا دوست صمیمی !
+ ولی شما سونبه منی!
_اشکالی نداره وقتی باهام رسمی حرف میزنی احساس میکنم خیلی دوریم!‌دلم میخاد با دوستام راحت باشم .
+ هرچی شما...یعنی سونبه... تو بخایین..نه بخای!
تک خنده ای کرد و گفت : صحبت کردنتم کیوته! شادی! راستی یه سوال ذهنمو درگیر کرده ، معنی شادی چیه ؟! معنی داره ؟؟؟
+ اره معنیش میشه خوشحالی و سرزندگی!
_ واو چه معنی قشنگی ، امیدوارم مثل اسمت خوشحال و سر زنده باشی!
+ ممنونم سو..
_تهیونگ !
+ اره ممنونم تهیونگ منم امیدوارم زودتر از سربازی برگردی!
در و باز کردم و از ماشین پیاده شدم و با لبخند ازش خداحافظی کردم و درست مثل یه دختر با وقار و متین وارد خوابگاهمون شدم و درو پشت سرم بستم !
ولی یهو مثل یه فنر پریدم و جیغ میکشیدم ، وای خدای من ، وای عرررر، وای جرررر من با تهیونگ دوستم، حالا وای وای، وای وای وای دوست صمیمی هم هستیم جان جان جان جان!
کل خونه رو چرخیدم و رقصیدمو و اواز خوندم خیلی خوشحال بودم انگار که رو ابر سیر میکردم ، خودمو روی مبل پرت کردم و مثل دیوونه ها به دیوار لبخند میزدم ، هیچ وقت فکر نمیکردم همچین خوشانسی بیاد سراغم !
***
بعدازظهر اون روز دخترا همه برگشتن ، باید بازم کار البوم جدیدمونو شروع میکردیم و نیاز به تمرین داشتیم ، و بازم مثل همیشه تمرینای طاقت فرسامون شروع شد.
ولی اینبار به قول تهیونگ میخاستم اهنگسازی رو یاد بگیرم !
و حتی این فکرم به سرم زده بود که اهنگ بنویسم ولی برای این کار باید زبانمو قوی تر میکردم !
صبحا رو همراه دخترا توی اتاق تمرین سر میکردم و عصر رو توی استدیو اهنگسازی با چندتا اهنگساز و شبا هم قبل خواب کتابای کره ای میخوندم تا به کمک اونا زبانمو تقویت کنم !
***
اون روز بعد تمرین اونسو اومد پیشمون بهمون
گفت: فردا قراره توی برنامه تلویزیونی شرکت کنین و بهتره هرکسی یه چیزه برای ارائه اماده داشته باشه .
یئون وو : مثل یه تواناییتون رقص و اواز ، نقاشی یا هر مهارتی که بتونین به طرفداراتون نشون بدین !
سری تکون دادم و باید چیو اماده میکردم ، من میتونستم بخونم ، برقصم ، نقاشی بکشم ، ورزش کنم و... ولی هیچکدوم عالی نیس چیکار باید بکنم !؟
با فکر درگیری به استدیو خالی که اون جا بود ، رفتم ، روی صندلی نشستم و شروع کردم به چرخیدن ، خوب باید چیکار کنم ؟! چیکار کنم ؟! چیکار کنم ؟! صندلی رو میچرخوندم و این جمله و زمزمه میکردم بالاخره سرم گیج رفت و بادست میزو گرفتم و دست از چرخیدن کشیدم!
به برگه های شعر رو میز نگاهی انداختم یکیش اهنگ اشنایی بود ، شروع کردم به زیر لب خوندنش یادم اومد اون یه اهنگ قدیمی از بی تی اس بود ، اون اهنگ مورد علاقم بود ، من همیشه دوس داشتم بخونمش The Truth Untold اون یه اهنگ بود که روح ادمو نوازش میکرد و کاری میکرد گریم بگیره!
سیستمو روشن کردم و توی فایلای بایگانی شده ، اهنگ خامشو پخش کردم.
هدفونو رو گوشام گذاشتم ، شروع کردم به خوندنش ،
외로움이 가득히
피어있는 이 garden
가시투성이
이 모래성에 난 날 매었어
....
این اهنگ رو اینقد گوش داده بودم ، که میتونستم حتی با چشمای بسته بخونم .
چشمامو بستم با تمام احساسم اون اهنگو خوندم ،
در اخر که اهنگ تموم شد ، چشمام پر اشک بود ولی اخساس سبکی میکردم.
_ اوم خیلی قشنگ خوندی !
با بهت برگشتم و پشتم نگاه کردم .
+ سونبه نیم !
با هولی خم شدم .
_ مزاحمت که نشدم !؟
+ نه ! نه اصلا !!
_ چه خوب پس راحت باشو به کارت ادامه بده ! از دیدنت خوشحال شدم بیبی کوچولو !
لبخند خجالت زده ای زدم و گفتم : ببخشید اینجا استدیوی شماست ؟!
_ اوه نه اینجا معمولا خالیه! منم فقط گاهی میام اینجا ! تو میتونی بازم بخونی اشکالی نداره اگه من تماشات کنم !؟
چی میگفتم میتونستم بهش بگم برو بیرون ؟!
+ اه نه اشکال نداره سونبه !
_ جیمین ! ترجیح میدم جیمین صدام کنی از تهیونگ شنیدم باهم دوست صمیمی شدین ، درسته من باهات فیلم بازی نکردم ولی دلم میخاد با بیبی های کمپانی دوست باشم ! هوم ؟!
لبخند مهربونی تحویلم داد
+ این واقعا برام باعث افتخاره سو...جیمین! :)

Dream Where stories live. Discover now