بعد از اون برنامه اون سو حسابی دعوام کرد و برام روشن کرد که یه ایدول حق نداره هر چیزی رو به زبون بیاره ، حق نداره همیشه راست بگه ، حق نداره خود واقعیشو نشون بده ، حق نداره احساساتشو خیلی راحت به کسی بگه !!
همینا کلی برام ناراحت کننده بود اما واقعا میتونستم انجامشون بدم ، من خیلی چیزا رو مخفی دارم ... من چه جور ادمی بودم میتونستم تحمل کنم یا نه ؟!!!
****توی اون هفته چند برنامه سرگرمی دیگه هم شرکت کردیم و بخاطر موفقیت های اخیرمون تشویق شدیم.
توی یکی از برنامه ها یئون وو و شینجی یه اهنگ خاص از چن اکسو رو خیلی قشنگ اجرا کردن ، منم همونطور که اون سو خواسته بود همراه دوقلوها رقص سکسی با اهنگ taki taki ، DJ Snack و در اخرم به توصیه جیمین همون اهنگ رو خوندم.
دوتا مجری اون برنامه به خاطر تن صدای متفاوتم ازم تعریف می کردن و گفتن انگار یه اهنگ جدید رو میشنون!کمتر از یه سال از دبیو گروه گذشته بود و ما طبق برنامه فشرده کمپانی تمرین و اجرا و شرکت تو برنامه های سرگرمی بود .
حتی برای چندتا اجرا به خارج از کشور بودیم و تا کمتر از یه ماه دیگه با کامبک بعدی ، کنسرت هم برگزار میکردیم . و این برای همه اعضای گروه اولین تجربه اجرای کنسرت بود.
****
مثل همیشه صبح زود بیدار شدم و وارد دستشویی شدم تا آبی به صورتم بزنم و صورتمو شستم و بیرون اومدم ، میسو هنوز خواب بود.
با صدای گرفته ای که حاصل خواب زیاد بود گفتم : میسو پاشو میسو !
ولی میسو غلتی زد و بلند نشد.
دوباره صداش زدم و از اتاق بیرون رفتم و تا چیزی بخورم و ضعف نکنم.
از توی یخچال چندتا موز برداشتم و پشت میز نشستم و شروع کردم به خوردن موزا در حالی که هنوز چرت میزدم.
ولی هنوز هیشکی پایین نبود چرا ؟
به ساعت نگاه کردم ۶ شده بود الان باید بریم ولی چرا بقیه نیومدن؟!
دوباره پله ها رو بالا رفتم، چند ضربه آروم به در زدم که صدای شینجی اومد : بیا تو!
درو باز کردم و که شینجی خیلی راحت جلو اینه نشسته بود و داشت ارایش میکرد.
+ داری چیکار میکنی ساعت ۶ شده نباید بریم!؟
_ امروز نمیریم تمرین مگه نمیدونی ؟!
+ چی چرا ؟!
_ چون امروز عکاسی داریم برای کمپانی ، سالگرد تاسیس کمپانیه.
+چی؟
_ وای شادی چرا اینقد گیج میزنی برو بذار بکارم برسم امروز همه سونبه ها هستن!
با گیجی در اتاقو بستم و به اتاق خودم برگشتم خوب انگار الکی بیدار شدم اونم اینقد زود.
میسو هم تازه از حموم بیرون اومدو توی کمدش دنبال لباس میگشت.
خودمو روی تخت پرت کردم و سرمو توی بالشت فرو کردم و گفتم : توهم میدونستی ؟ چقد دیگه وقت داریم ؟!
_ اره نگو که باز نمیدونستی اونی! چرا گوش نمیدادی حرفای اون سو رو؟!
+ چون اینقد خسته هستم که چیزی حالیم نیس.
دوباره ملافه رو روی سرم کشیدم تا دوباره بخوابم دوساعت وقت زیادی بود.
_ اونی واقعا میخای بخوابی ؟
+ اره ! سر و صدا نکن.
_ اه واقعا که!
هنوز چشمام گرم شده بود که با صدای وحشت ناک در چشام باز شد و فهمیدم دقیقا کدوم احمقی اومد تو اتاق یئون وو
یئون وو : هی اونی کدومو بپوشم اینو یا اونو ؟!
میسو : موهاتو فر کردی این بهش میاد.
یئون وو : چرا اونی شادی خوابه ؟!
میسو : خوب اون نیازی نداره این همه به خودش برسه ، اون خوشگله.
با شنیدن حرفاشون مستقیم بلند شدم و گفتم : اخه چرا نمیذارین بخوابم ؟ چرا باید بخودم برسم در صورتی که اونجا استالیست همشو پاک میکنه!!!
یئون وو : وای اونی یعنی میخای جلوی بنگتن سونبه نیم بدون ارایش بری ؟
+ اخه عکس برداری ما چه ربطی به بنگتن سونبه نیم داره!!
میسو : خوب اونا سونبه هامونن اونام تو عکس برداری هستم تازه تی ایکس تی سونبه نیمم هست.
YOU ARE READING
Dream
FanfictionName : Dream Cope : Taehyung Genre : Romance , fluff , Comedy , Canon یه دختر ایرانی با وجود همه تلخیا و نامهربونیای زندگی پا توی راهی گذاشت که قبلا فقط رویاش بود... حقیقتی مثل یه رویا که هیچوقت تصورش رو نمیکرد اون فقط دلش میخواست بخونه و برقصه...