تمام لحاظات و ثانیه هایی که گذشت تا اینکه بالاخره کار من تموم شد و من بدون وقفه خدا رو شکر میکردم برای اینکه استایل سفر فقط شلوار آورده بودم .
چرا که هفت روزی که قرار بود مسافرت باشیم رو میزبان مهمون ناخونده ای بودم که علاوه بر احساس درد و چندش ، خلق و خوی تند و اعصاب داغونی برام هدیه اورده بود.عصبانی پلکامو روی هم فشار دادم و از دستشویی بیرون اومدم.
با اولین تیری که زیر دلم کشید ، اخمام جمع شد و دستمو روی شکمم گذاشتم .
با خودمم زمزمه کردم " خواهش میکنم آروم باش ، یه این بارو باهام راه بیا ، یا حداقل صبر کن مسکن اثر کنه ..."اثر قرصی که بدون آب قورت داده بودم هنوز توی گلوم احساس میشد و منو اذیت میکرد.
با ابروهای خمیده و چشای خسته که حاصل وقتایی بود که درد داشتم ، حالتی که کمتر کسی از من دیده بود ، چرا که این رفتارم به هیچ وجه دستم نبود ، وقتایی که درد میومد سراغم من هیچ کنترلی روی تن صدام و یا شونه های افتادم نداشتم.
و تنها راه خوردن اون مسکنا بود!لبخند نمایشی زدم و لیوان نوشابه رو برداشتم و کمی ازش خوردم و همزمان صندلی رو عقب کشیدم تا بشینم اما با دیدن صحنه روبروم ، کنترلم رو هم از دست دادم با با صدای بلند زدم زیر خنده و خوشبختانه نوشابه رو قورت داده بودم وگرنه اون اطراف قرار بود یه نوشابه پاشی بشه، خیلی زود دستمو روی دهنم گذاشتم تا جلوی خندم رو بگیرم .
دوباره چشمامو باز کنم تا ببینمش.هنوز با همون حالت جدی که رگه های خنده داشت به استیک روبروش زل زده بود .
با خنده گفتم : این چه قیافه ایه.... یعنی سونبه چرا .. اخه اینجوری کردین ؟!
در حالی که میخندید ، سیب زمینی هارو توی دهنش کشید و با حالت کیوتی که دلم میخواست برم جلو لپاشو بکشم گفت : وای باورت میشه صاحب اینجا آرمی بود و این استیکا رو بهمون هدیه داد!ذوق زده گفتم : واقعا ؟!
با همون حالت کیوت سرشو تکون داد و گفت : بیا بخوریم!
لبخندی تحویلش دادم و گفتم : به شدت قبوله!
نفس عمیقی کشیدم ، اولین تیکه گوشت رو توی دهنم گذاشتم ، خوشبختانه به چیزی شک نکرده بود.
YOU ARE READING
Dream
FanfictionName : Dream Cope : Taehyung Genre : Romance , fluff , Comedy , Canon یه دختر ایرانی با وجود همه تلخیا و نامهربونیای زندگی پا توی راهی گذاشت که قبلا فقط رویاش بود... حقیقتی مثل یه رویا که هیچوقت تصورش رو نمیکرد اون فقط دلش میخواست بخونه و برقصه...