با صورت خواب الودی سوار ون شدم و طبق عادتم به طرف آخرین صندلی رفتم اما با دیدن تهیونگ همون جا سرجام متوقف شدم ، نه رو برگشت داشتم نه ادامه .
دستی توی موهام کشیدم و بقیه هم داشتم سوار میشدن برای همینم از روی ناچاری روی صندلی جلو تر نشستم و تصور میکردم اصن تهیونگی پشت سرم نیست ، چشمامو روی هم فشار دادم و سعی کردم بخوابم ، اما صدا زدن اسمم توسطش خواب کلا از سرم پرید و چشمامم تا اخرین حد باز شد.
آب دهنمو به سختی قورت دادم و به طرفش برگشتم که کاغذی رو بهم داد و گفت : خوبی؟
لبخند زورکی زدم و گفتم: اره فقط یه کم خوابم میاد!
سرشو تکونی داد و گفت : بیا اینجا بشین!
با دست به صندلی کنارش چند ضربه زد.
بازم به زور لبخندی زدم ، با خودم گفتم واقعا چرا داری با قلبم بازی میکنی ؟!
_ زود باش منم خوابم میاد!
با بدبختی از جام بلند شدم و کاپشن بادی که از بالا تا پایین پاهام بود رو کمی جمع کردم و کنارش نشستم به روبروم خیره شدم و لبام رو توی دهنم کشیدم و لبخندی با چاشنی خجالت زدم.
که سرشو رو شونم گذاشت و گفت : اینجوری بهتره ! میشه راحت بخوابیم!
به معنای واقعی کلمه قلبم نمیزد یعنی هیچ تلاشی نمیکرد و هیچ صدایی نمیومد.
نمیتونستم طرز فکر یا احساس شو درک کنم ، نمیدونستم چرا اینقدر خنگ شدم .
من بخاطر کارش ، کاملا شوکه بودم و ولی اون راحت چشمای خوشگلشو بسته بود و جوری بیصدا بود که انگار واقعا خوابیده!
و من دیگه اصلا نمیتونستم بخوابم !
ماشین توی سکوت بقیه راه افتاد و هیچکس به من یا تهیونگ توجهی نمیکرد انگار تنها کسی که از این موقعیت متعجب بود من بودم و برای بقیه مهم نبود!
بخاطر سرش حتی نمیتونستم خودمو تکون بدم و راحت به صندلی تکیه بدم و قلبم نامنظم میزد و ذهنم به شدت اشفته بود.
حدود سه ساعت توی همون حالت بودم و شونم هم درد گرفته بود ولی بازم نمیتونستم خودمو تکون بدم.
ماشین وارد جاده خاکی شد و برخلاف جاده قبلی کلی ماشین حسابی تکون میخورد و صدای ریزه سنگا زیر لاستیکا به خوبی احساس میشد.
تکونای ماشین چندین بار بدن خستم رو هم تکون میداد و باعث شد تهیونگ بالاخره بیدار بشه!
دستی به صورتش کشید و بهم نگاه کرد و گفت : نرسیدیم؟
به لباسش نگاه میکردم و گفتم : نه هنوز!
از پنجره به بیرون نگاه کرد و دوباره با چشمای نیمه بازش بهم نگاه کرد و گفت: تو نخوابیدی؟
لبخند زورکی زدم و گفتم : نمیتونم توی ماشین بخوابم!
_ عا اینکه خیلی بده!
سرمو کمی تکون دادم و دوباره به کف پوش طرح دار ماشین زل زدم.
که ماشین بالاخره متوقف شد ، بقیه یکی یکی پیاده میشدن ، از پنجره بیرونو نگاه کردم ، ساختمون بار قدیمی بود که اطرافش هنوز خاکی بود و از شهر حسابی دور بود.
تا به حال به یه بار واقعی نرفته بودم ، چون اهل مشروب و الکل نبودم و فقط توی فیلما دیده بودم.با کنجکاوی اطراف رو گشتم و میز اصلی بار که پشتش شیشه های مشروب با رنگ ها و سایزای مختلف توی قفسه چیده شده بود و صندلی های پایه بلند جلوی اون گذاشته شده بود.
خواستم بیشتر پیش برم ولی با صدای اونسو به طرفش برگشتم.
_باید زودتر حاضر شی!
سرمو پایین گرفتم و پا تند کردم و به طرفش رفتم و همراهش وارد اتاق میکاپ شدم.
جیمین و نامجون و جین روی صندلی زیر دست آرایشگر نشسته بودن و جونگکوک هم بعد من وارد اتاق شد و بجای جیمین روی صندلی نشست.
منم بعد گرفتم کاور لباسم وارد اتاقک کوچکی شدم و زیپ کاور رو باز کردم اما با دیدن لباسم کلا ناامید شدم.
یه نیم تنه مشکی که جلوش گلای رز قرمز گل دوزی شده بود و شرتک مشکی براق و همراه چکمه های بلندی که به کمر شرتک متصل میشد و یه کت پشمی بنفش
زیاد از این سبک خوشم نمیومد.
و فکر میکنم معمولا ادما وقتی برای چیزی هیجان زیادی دارن ، دوست دارن بهترین خودشون باشن اما اون لباسا برای من زیبا نبود و حتی پوشیدنش برام خجالت اور بود.
با ناراحتی لباسا رو پوشیدم و جلوی کت رو محکم روی هم گرفتم و از اتاق بیرون اومدم.
افراد زیر دست آرایشگر عوض شده بودن و الان جونگکوک و تهیونگ و جیهوب توی اتاق بودن و بدون شک من نفر چهارمی بودم که باید مینشستم.
دستامو زیر بغلم زدم و از باز شدن جلوی پالتو جلو گیری کردم و با چکمه های پاشنه بلند ، قدمای ریزی اما تند برداشتم و روی صندلی که آرایشگر میخواست نشستم.
...
....
با حرکات سریعش تمام موهام رو بالای سرم دم اسبی بست و با دسته ای از موی مصنوعی اونا رو فیکس کرد و با ارایش ملایم صورتم کارش رو تموم کرد.
از جام بلند شدم و دیگه کسی جز من اونجا نبود پس با عجله اما سختی کفشام بیرون رفتم و وارد صحنه فیلم برداری توی پارکینگ زیر زمینی و جلوی پله های ورودی بار شدم.
صحنه ای که برای رقصیدن بود و پسرا پارت اول رو شروع کرده بودن.
برای چند دقیقه کنار ایستادم و منتظر دستور کارگردان شدم و با حرفای دلگرم کننده به خودم امید میدادم که همه چیز خوبه !
YOU ARE READING
Dream
FanfictionName : Dream Cope : Taehyung Genre : Romance , fluff , Comedy , Canon یه دختر ایرانی با وجود همه تلخیا و نامهربونیای زندگی پا توی راهی گذاشت که قبلا فقط رویاش بود... حقیقتی مثل یه رویا که هیچوقت تصورش رو نمیکرد اون فقط دلش میخواست بخونه و برقصه...