بعد تموم کردن غذام که دقیقا نفهمیدم چی بود راهی طبقه یازدهم شدم .
جلوی اتاق مدیریت ایستادم و هودی ام رو صاف کردم و موهامو محکم تر بستم و چند ضربه اروم به در زدم.
با صدای رئیس که میگفت:" بیا تو ." در رو باز کردم و داخل شدم و با خم شدنم بهش سلام کردم.
+اوه ایرانی تو هستی چه قد تو خوشگل شدی بیا اینجا بشین.
لبخند زدم و ازش تشکر کردم و به دنبال حرفش روی یکی از صندلیای اتاقش که تقریبا نزدیک میز بود نشستم.
+از خانم یون شنیدم قصد داری کار نیمه وقت انجام بدی ! نمیپرسم چرا چون این مربوط به خودته ولی باید بهت بگم بیرون از کمپانی امکانش نیست چون تو یه خارجی هستی که زود شناخته میشی و شاید برای دبیوت مشکل ایجاد کنه !
+ولی اگه بخوای میتونی توی کافی شاپ کمپانی کار کنی.
خوشحال شدم و گفتم :"البته خیلی خیلی ممنونم قربان!!!"
+ولی به یه شرط! تو باید حواست باشه که با کسی صمیمی نشی یا تو رو نشناسن مخصوصا ایدولای دیگه!
_حتما قربان سعی میکنم با کسی حرف نزنم!
+ خیلی خوب این بحث تمامه.
+راجب تمرینات وقتی نمره هاتو دیدم خیلی تعجب کردم و الان که حرف زدنتو میشنوم میتونم باور کنم تو فوق العاده با استعدادی !
+و راجب دبیوت میدونی من دارم ریسک بزرگی میکنم چون تو یه خارجی هستی که با اسیایی ها فرق داری و دو تا واکنش متفاوت دریافت خواهی کرد یا عشق بزرگی دریافت میکنی که باعث رشد و پیشرفت سریع گروه میشه یا هم هیتای وحشتناکی که شاید باعث بشه از گروه بیرون بندازنت یا حتی گروه رو دیسبند کنن؟! ولی همه اینا بستگی به تو داره که عشق جذب کنی یا نفرت ؟!
_ من ... من باید چیکار کنم؟
+خوب معلومه ضعیف نباش و قوی باش ولی در عین حال مغرور نباش ، متواضع باش و و و و هر صفت خوبی !
+البته نصفشم به شانس بستگی داره شاید اول هیت بگیری بعدش درسته بشه .
برای همه ی ایناست که من توی دبیو تو دو دلم ولی فعلا تو به تمرینات ادامه بده قراره از این به بعد گروهی تمرین کنید و اونم اهنگ دبیوتونه امیدوارم موفق باشی ایرانی!
_ممنونم قربان.با تشکر ازش اتاقو ترک کردم و حسابی درگیر حرفاش بودم از طرفی خوشحال بودم که استادام ازم راضی هستن و از طرفی نگران هیت ها.
...................................................از روز بعد من توی کافی شاپ کمپانی شروع به کار کردم و یه حقوق کم هم میگرفتم .
کمپانی خرج خوراک و خوابگاه رو میداد ولی برای بقیه امور باید روی پای خودمون وایمیستادیم و بودجه من اونقدری نبود که بتونه تا اخر ماه منو حمایت کنه.
حدود سه روز توی کافی شاپ کار میکردم و اکثرا توی اتاق پشتی بودم تا با مشتریا در ارتباط نباشم .
یه روز توی کافه بودیم که همکارم به دستشویی رفت و من هم مشغول درست کردن قهوه ها بودم که زنگ پیشخوان با حالت مکرری به صدا در اومد و صدای یه نفر که مثل نواری که گیر کرده پشت سرهم میگفت : "نونا نونا نونا نونا...."
اخرش کلافه شدم و ماسکم رو زدم و از اتاق بیرون اومدم ولی با دیدن شخص روبروم نفسم بند اومد و چشام اندازه یه کاسه شد. اون جونگکوک بی تی اس بود!وای!من خواب میبینم!!!
+اوه ! شما اینجا کار میکنین؟ پس نونا کو؟؟
YOU ARE READING
Dream
FanfictionName : Dream Cope : Taehyung Genre : Romance , fluff , Comedy , Canon یه دختر ایرانی با وجود همه تلخیا و نامهربونیای زندگی پا توی راهی گذاشت که قبلا فقط رویاش بود... حقیقتی مثل یه رویا که هیچوقت تصورش رو نمیکرد اون فقط دلش میخواست بخونه و برقصه...