با استرس دستامو توی هم قفل کردم و به چهره رئیس نگاهی انداختم و گفتم : اتفاقی افتاده ؟!
دستی توی موهاش کشید و گفت : اتفاقی نیافتاده ولی قراره بیفته!جیهوب به حرفش خندید و گفت : چرا میترسونیش؟
و بلند شد و گفت : انگار که کاری اینجا ندارم میرم استدیو برای ضبط! شادی هم کارت تموم شد بیا اونجا!
اب دهنم رو قورت دادم و سرم رو براش تکون دادم .
نامجون : نمیخای اینجا بمونی و نظر بدی؟
جیهوب : همه چیز رو به خودت میسپارم تو کارت درسته !
نامجون لبخندی زد که چال گونه معروفش پیدا شد و حواسم رو کلا پرت کرد ، جوری که نفهمیدم دقیقا کی جیهوب رفته بود.
نامجون دست توی کیفش کرد و دفتری بیرون اورد که به شدت برام آشنا بود و یه جورایی شبیه دفتر لیریک گمشدم بود.
یا شاید دفتر من بود ؟!
بهش خیره شده بودم که صدای رئیس اومد: میشناسی؟!
با اینکه نمیدونستم باید بترسم یا تعجب کنم بهش نگاه کردم و دستامو روی زانو هام گذاشتم و خودمو جمع و جور کردم و گفتم : چیز بدیه ؟!
نامجون : نه اصلا بد نیس! لازم نیس بترسی!
لبمو کمی گاز گرفتم و گفتم : میتونم یه نگاهی بندازم؟
نامجون : البته!
دفتر رو برداشتم تا مطمئن بشم مال منه یا نه و دقیقا خودش بود دفتر من بود.
نامجون : این دفتر مدتی هست که پیش منه فکر کنم از روزی که تنبیه شدین! و اینکه من همه نوشته هاتو خوندم !
با ترکیبی از ذوق و تعجب بهش نگاه کردم که ادامه داد : بنظرم واقعا توی نوشتن استعداد داری و بعضی از لیریکا فوق العاده بود.
+ این طور نیست!
نامجون : چرا دقیقا هست ، حتی به یونگی هیونگ هم نشون دادم ، اون واقعا خوشش اومد!
لبخند خجالت زده ای زدم و تقریبا نفس اسوده ای کشیدم که قرار نیس تنبیه بشم!
رئیس : نامجون میخاد توی البوم جدیدشون از چندتا از لیریکات استفاده کنه.
+ چی؟!
با بهت بهشون نگاه کردم که رئیس ادامه داد : خیلی سادس تو توی آهنگای این البوم همکاری میکنی !
+ من ؟!
و با انگشتم به خودم اشاره کردم و سوالی اون دونفر رو نگاه کردم.
نامجون خندید و با دستای قفل شده رو به جلو خم شد و گفت : چرا تعجب میکنی تو استعدادشو داری! و اینکه خودت یه ایدول معروفی!
+ درسته ولی ... رئیس میشه منو بزنین ؟!
رئیس : چی چرا ؟!!!
+ میخام مطمئن شم خواب نمیبینم !
هردو زدن زیر خنده .
نامجون : باهمکاری مشکل داری؟!
+ نه اصلا !
رئیس : خیلی خوب نامجونا فکر کنم مشکلی نباشه دیگه! منشی کیم قرار داد رو درست میکنه شما ازادین!
نامجون : خیلی خوب پس ما برای بقیه حرفامون میریم استدیو!
رئیس سری تکون داد و به ارومی تکیه شو از میز گرفت و به سمت صندلیش برگشت و گفت : میتونین برین بچه ها امیدوارم موفق باشین!
نامجون بلند شد و گفت : بریم !
ولی من فقط با دهن باز به اتفاقات روبروم خیره شده بودم و توانایی تجزیه و تحلیل یا هرگونه ریکشنی رو نداشتم.
+ ها ؟! بله اومدم !
و با عجله بلند شدم و پامو به میز کوبیدم که صدای بدی داد ولی زود به حالت اول برگشتم و میز رو مرتب کردم و به سمت دری که نامجون برام باز گذاشته بود دویدم !
نامجون بخاطر دست و پا چلفتی بودنم دوباره خندید و پشت سرم از اتاق رئیس بیرون اومد و به سمت اسانسور راه افتاد ولی من هنوز به هیکل بزرگش که کنارم مثل یه کوه بود خیره شده بودم و نمیتونستم باور کنم که قراره از اهنگم توسط اونا استفاده بشه!
نامجون برگشت و با یه لبخند بهم نگاه کرد و گفت : نمیخاس راه بیفتی دونسنگ کوچولو!؟
+ بله ببخشید الان میام !
****
رمز در استدیوش رو زد و در رو بار دیگر برام باز کرد و مثل یه جنتلمن واقعی ازم خواست اول برم توی استدیوش!
با کلی ذوق و شوق کمی چاشنی خجالت وارد استدیویی که پرشده بود از اسباب بازی و دکوری های کوچیک شدم ، انتهای دفترم کامپیوتر و ابزار موسیقی بود که نشون میداد اونجا یه استدیو هستش!
وسط استدیو وایستادم و بیشتر به اطرافم نگاه کردم.
_ قشنگه ؟!
صندلی رو برام عقب کشید و خودش روی صندلی کناریش نشست و کتش رو در اورد و کیف و دفتر رو روی میزش کجاست و با لبخند بهم نگاه کرد.
در جوابش لبخندی زدم و گفتم : فضای جالبی داره !
و کنارش روی صندلی نشستم.
_ خیلی خوب چطوره بریم سراغ کارمون؟!
+بله موافقم!
...
....
.....
حدود یه ساعت بود که روی لیریک انتخابی کار میکردیم و به نتایج مطلوبی هم رسیده بودیم.
نامجون دور کلمه اخر رو خط کشید و توی سیستمش چند دکمه رو زد و گفت : اوه فکر کنم کافیه !
و دستی توی موهاش کشید و اونا رو بهم ریخت .
منم دفتر رو بستم و گفتم : هر طور شما بخاین!
_ تو چند سالت بود؟!
+بیست و سه
_ چقدر خوبه که تو این سن این همه احساسات متفاوت توی اهنگات داری! خیلی دوس دارم بدونم دقیقا از چی الهام گرفتی.موهای بهم ریختمو پشت گوشم فرستادم و گفتم : خوب راستش من اتفاقات اطرافم و یا خاطراتم خیلی روم تاثیر میذاره و منم برای ازاد شدن ذهنم اونا رو مینوشتم و بعدا به شعر و لیریک تبدیلش میکردم.
سری تکون داد و گفت : اول فارسی مینویسی ، راستش با دیدن اونا تعجب کردم این دیگه چیه !؟
شروع کردم به خندیدن ولی برای کنترلش جلوی دهنم رو با دست پوشوندم و به صورت مهربونش نگاه کردم که اونم داشت میخندید.
_بعدش با ترنسلیت فهمیدم چه زبونیه و فهمیدم ممکنه مال تو باشه!
+ عا که اینطور!
نگاهی به ساعتش انداخت و گفت : دوس داشتم بیشتر باهات صحبت کنم ولی فکر کنم اگه دیرتر از این بری با خشم هوسوک روبرو بشی!
به سرعت بلند شدم و گفتم : وای یادم رفت!
و با خدافظی کوتاه به سمت در دویدم که صدای خندش اومد و گفت : استدیوش اخر سالنه!
مسیرمو از اسانسور عوض کردن و با دو به در اخر سالن نزدیک شدم .
نفس عمیقی کشیدم و با چند ضربه در باز شد و هوسوک رو دیدم که با کمی اخم بهم نگاه میکرد.
سرم رو خاروندم و گفتم : معذرت میخام!
اشاره کرد وارد استدیو بشم و خودش هم زودتر راه افتاد در حالی که برگه های A4 توی دستش بود و یئون وو و یونجون هم روی صندلی نشسته بودن و چندتا برگه داشتن!
مردی نه چندان جوون پشت سیستم نشسته بود و داشت روی یه ملودی کار میکرد که حدس میزدم ملودی اهنگ مورد نظر باشه!
جیهوب : دیر کردی ولی خوب خوشبختانه زیاد معطل نشدیم! ولی امیدوارم دوباره تکرار نشه!
+ بله چشم!
برگه های دستش رو بهم داد و گفت: تا وقتی نوبتت میشه چندبار بخونش مخصوصا قسمتای هایلایت شده!
هدفونی رو هم کنارم روی میز گذاشت و گفت : اینم فایل اولیه س میتونی گوش کنی !
سری تکون دادم و هدفون رو روی گوشم گذاشتم و تا مثل همیشه اماده ضبط بشم ولی با این تفاوت که دیگه همه دخترا نیستن!
یونجون اولین نفر وارد اتاق ضبط شد و با چند تلاش خوب تونست پارت هاشو ضبط کنه و بعد اون هم یئون وو کار ضبط رو شروع کرد و بخاطر پارتای بیشترش کارش بیشتر طول کشید ولی در آخر بهترین عملکردش رو نشون داد و از اتاقک بیرون اومد .
سومین نفر هم خود جیهوب بود که وارد اتاق شد و ضبطش رو شروع کرد و منم با چندبار مرور به راحتی ریتم اهنگ و متنش رو یاد گرفته بودم و یه جورایی عاشقش شده بودم.
ضبط جیهوب هم زیاد طول نکشید و اینا همه نشون از تجربه زیادش میداد !
به سمتم اومد و روی میز خم شد و گفت : اماده ای ؟! میتونی ضبط کنی ؟!
با لبخند به چشماش نگاه کردم و گفتم : بله سونبه من آماده اماده ام !
YOU ARE READING
Dream
FanfictionName : Dream Cope : Taehyung Genre : Romance , fluff , Comedy , Canon یه دختر ایرانی با وجود همه تلخیا و نامهربونیای زندگی پا توی راهی گذاشت که قبلا فقط رویاش بود... حقیقتی مثل یه رویا که هیچوقت تصورش رو نمیکرد اون فقط دلش میخواست بخونه و برقصه...