بعد گرفتن چندتا ژست مختلف ، بالاخره از دست خبرنگارا فرار کردیم و وارد سالن شدیم ، پشت میز هر کردوم روی صندلی مخصوص به خودمون ، که اسممون نوشته شده بود ، نشستیم.
من دقیقا کنار تهیونگ نشسته بودم و این واقعا منو ذوق زده کرده بود ، تو خوابمم نمی دیدم که باهاش فیلم بازی کنم و الانم توی جمع بازیگرا کنارش باشم!بعد کمی انتظار بقیه بازیگرا هم به جمعمون اضافه شدن و کنفراس رسما شروع شد .
همه خبر نگارا با کاغذای زیادی که احتمالا سوالاشون بود به دست کنار دوربیناشون وایستاده بودن.
استرس داشتم برای همین لباسمو توی دستام مشت میکردم و سعی میکردم لبخند بزنم، اولین خبر نگار بلند شد شروع کرد به سوال پرسیدن از کارگردان و بعدش تهیونگ و بقیه بازیگرا ، از منم سوال پرسید و احساسمو درباره سریال و اولین تجربم توی بازیگری!؟
بقیه خبر نگار را هم توی همین روال سوالاشونو میپرسیدن و از اونجایی که همه اون سوالا رو اون سو بهم گفته بود منم با خیال راحت جواب دادم .
استرسم دیگه کم شده بود.
داشتم به سوال خبرنگار دیگه گوش میدادم که داشت با تهیونگ حرف میزد و اخرش هم منو مورد خطاب قرار داد :" از اونجایی که شما و بازیگر پرنسس توی یه کمپانی کار میکنین باید خیلی باهم صمیمی باشین رابطه شما دونفر چیه ؟"با سوالش یکم تعجب کردم دلم میخاست واقعا صمیمی بودیم ولی نه لبخندی زدم.
تهیونگ گفت :" ایشون دونسنگ با استعداد ما هستم و ما باهم دوستیم ."
ریلی داشت منو میگفت من و اون دوستیم واقعا !!
خر ذوق شدم ولی چرا من خبر نداشتم دوستشم .با تموم شدن سوالای خبرنگارا بلند شدیم و دوباره جلوی تابلو های تبلیغاتی ایستادیم تا عکس بگیریم.
چندتا ژست گرفتیم که یکی از خبر نگارا خواست تا کاپل بودن توی فیلم رو نشون بدیم تهیونگ خندید و دستشو برام خم کرد تا بگیرم.
واو منو این همه خوشبختی محال بود لبخند خجالت زده ای زدم و اروم دستمو قلاب کردم تو دستش.
و بازم سیل عکس ها بود که گرفته میشد .فنای زیادی تو سالن بودن ، داشتن بازیگرا تشویق میکردن یا بهتره بگم تهیونگ رو تشویق میکردن.
دوباره پشت میزامون برگشتیم و فن ها هم یکی یکی میومدن بهمون کادو میدادن و امضا میگرفتن
بیشتر سر تهیونگ شلوغ بود همه برای اون اومده بودن.
چند نفرم اومدن طرف من واقعا خوشحال کننده بود ، اکثرشون پسرای جوون بودن و بعد گرفتن امضا کلی ازم تعریف میکردن که خوشگلم منم ازشون تشکر میکرد.
وسط طرفدارایی که اومدن چشمم به یه زن تقریبا مسن خورد که داشت به سمتم میومد وقتی روبروم رسید برای سن بالاش از سر جام بلند شدمو بهش احترام گذاشتم.
دسته گل بزرگی تو دستاش بود رو بهم داد و گفت :" من فن درجه یکتم تو واقعا خوشگلی ، سریالت رو خیلی دوس دارم!"
لبخند مهربونی زدم و گفتم : " مادر جون خیلی ازتون ممنونم خیلی لطف کردین "
گفت :" میشه بغلت کنم ؟!"
_اوه البته !!
بلند شدمو اونو تو آغوشم گرفتم خیلی مهربون و دوس داشنتب بود.
از بغلم بیرون اومد چشمکی بهم زد و گفت :"امیدوارم بازم ببینمت"
خندم گرفت اون زن مسن بود ولی دلش کلی جوون بود.
ازش خداحافظی کردم اونم بدون اینکه به بقیه سر بزنه از سالن بیرون رفت ، به اطراف نگاهی انداختم خوب دیگه فنی نبود ، پس کارمون تموم شد.
با صدا استفای سال بلند شدیم منم هدیه هایی که گرفته بودم برداشتم و از بقیه خداحافظی کردم و بهشون ادای احترام کردم و از در خارج شدم ولی تا اخرین لحظه نگاه تهیونگ رو روی خودم حس میکردم و این باعث میشد هول کنم.
با عجله بیرون رفتم که منجیرمو دیدم هدیه هارو ازم گرفت و منو به سمت ماشین برد.
روی هم رفته کنفراس خوبی بود کلی طرفدار دیدم و از همه مهم تر تهیونگ رو دیدم واقعا دلم براش تنگ شده بود.
قبلا میتونستم از رسانه ها اخبارشو دنبال کنم ولی الان به قدری سرمون شلوغ بود که اگه فرصتی پیدا میکردم فقط میخوابیدم.
YOU ARE READING
Dream
FanfictionName : Dream Cope : Taehyung Genre : Romance , fluff , Comedy , Canon یه دختر ایرانی با وجود همه تلخیا و نامهربونیای زندگی پا توی راهی گذاشت که قبلا فقط رویاش بود... حقیقتی مثل یه رویا که هیچوقت تصورش رو نمیکرد اون فقط دلش میخواست بخونه و برقصه...