Part 23

913 115 73
                                    

اول صبحی از خوابگاه زدم بیرون و با چند تا حرکت کششی با دوی نرم به سمت کمپانی رفتم ، امروز قرار بود اولین تمرین رقصمون رو انجام بدیم و من کلی براش هیجان داشتم جوری که دیشب خیلی کم خوابیدم و صبح زود بدون هیچ زنگ هشداری چشام رو باز کردم.
هدفون روی گوشام بود داشتم به اهنگی که دیشب ورژن نهاییش تهیونگ برام فرستاده بود گوش میدادم .
بدون در نظر گرفتن اینکه خودم یا پسرا اون رو ضبط کرده بودیم عاشق ریتم اهنگ شده بودم ، آهنگی که یه عاشقانه ملایم بود و قلب و روحم رو قلقلک میداد.
...
وقتی وارد ساختمون شدم مستقیم به سمت اتاق تمرین رفتم که تا یه ساعن دیگه هم خالی بود ، چون من خیلی زود اومده بودم.
به طرف اسپیکر رفتم و هدفون خودم رو در اوردم و روی میز گذاشتم.
پلی لیست مورد علاقمو پخش کردم و با یه نفس عمیق به خودم توی آینه خیره شدم و برای بار n ام وضعیت ظاهری مو چک کردم ، همش اضطراب داشتم نکنه مشکلی داشته باشه نکنه ، خوششون میاد ، نکنه دربارم فکر خوبی نکن.
یه هودی صورتی بلند که تا روی رونم ادامه داشت و ساپورت مشکی ساده ، نهایت تلاشم رو کردم که یه تیپ ساده بزنم تا اینکه سعی کنم خیلی به چشم بیام .
کم کم ریتم آهنگ پخش شده تند شد و من هم بی اختیار همراهش تکون خوردم و حرکت کردم تا زمانی که تصمیم قاطعانه گرفتم‌ برای گرم شدن برقصم.

آهنگ خودمون رو رقصیدم و چند تا هم از اهنگای گروه های دیگه مثل مامامو و بلک پینک و ایتزی و استری کیدز و مانستا ایکس و تی ایکس تی هم رقصیدم.
ولی آهنگای بی تی اس هم پلی شد و بازم به رقصیدن ادامه دادم و خاطرات نوجوونیمو مرور میکردم وقتی که میخاستم رقصاشونو تکرار کنم و هرکاری میکردم نمیشد با باد اون روزا لبخندی میزدم و به رقصم با آهنگ دینامیت ادامه میدادم و همزمان باهاش میخوندم.
موهایی که بسته بودم کلا از دست رفته بود و از داخل کش بیرون اومده بود.
با یه حرکت کش رو از موهام کشیدم و گذاشتم یکم هوا بین موهام بره و آزاد باشه!
و تا آخرین لحظه یک نفس رقصیدم و وقتی تموم شد و خودمو از هوا به زمین پرتاب کردم و از شدت خستگی نفس نفس میزدم و با خودم فکر کردم چرا باید قبل شروع تمرین اینقد خودمو خسته کنم.
اما با شنیدن صدایی که اسممو صدا میزد مثل برق گرفته ها بلند شدم و موهامو از توی صورتم کنار زدم .
که دقیقا صورتشو روبروی صورت خودم درحالی درست کنارم نشسته بود جا خوردم.
_ هی تو خوبی؟ چرا یهو افتادی؟!
با تعجب گفتم : اره اره خوبم،  من نیافتادم که خودم نشستم چون خسته شده بودم.
_ اها منو ترسوندی!
و لبخند کم رنگی زد که از چشم دور نموند و منم لبخند زدم ولی طولی نکشید که از روی دهنم پرکشید و رفت.
+ از کی اینجایی..ی؟
خندید و گفت : یه نیم ساعت هست ، نگو بیشتر بود ، چقدشو از دست دادم؟!
سرمو خاروندم و گفتم : اها ههه خوب ههه نمیدونم.

هردومون روی زمین نشسته بودیم که یکم عقب تر رفتم و سعی کردم موهایی که الان مثل یه جنگل پریشون بود رو ببندم.
دست بردم کم کم همه رو جمع کردم ، اونم داشت به حرکت دستام نگاه میکرد که اروم لب زد: چرا میبندی موهات آسیب میبینه!
بعد به صورتم نگاه کرد.
لبخندی زدم و گفتم : نه نترس موهای من به اسونیا بلایی سرش نمیاد.
ولی دست برد و دستم گرفت و گفت : نباید چیزیشون بشه ، چون خیلی قشنگه!
دستم بین دستش توی هوا معلق مونده بود و ذهنم استپ شده بود ،  انگار برای چند لحظه زمان برام متوقف شده بود تا چند جمله کوتاهی که شنیدم و درک کنم.
وات؟! الان به موهام گفت قشنگ ! گوشام درست شنید آیا !؟

Dream Where stories live. Discover now